تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

بررسی ساختاری شازده احتجاب

لیلا صادقی: با خواندن این داستان بلند، اولین چیزی که به ذهنم می آید این است که چرا نام خانوادگی شخصیت اصلی این داستان، احتجاب است! دلم می خواهد از خود نویسنده می پرسیدم، ولی افسوس که مراد گفت: شازده جون، شازده احتجاب عمرش را داد به شما.با خواندن این داستان بلند، اولین چیزی که به ذهنم می آید این است که چرا نام خانوادگی شخصیت اصلی این داستان، احتجاب است! دلم می خواهد از خود نویسنده می پرسیدم، ولی افسوس که مراد گفت: شازده جون، شازده احتجاب عمرش را داد به شما.
داستان با نشستن شازده توی صندلی راحتی اش شروع می شود و او پیشانیش داغ است و سرفه می کند و با تمام شدن داستان متوجه می شویم که تمام داستان خاطراتی بوده که در عرض دو سه دقیقه در ذهن شازده مسلول، قبل از مرگش مرور می شده و در اول داستان مراد با زنش حسنی توی کوچه دنبال شازده آمده و در آخر داستان خبر مرگ شازده را داده. گویی مراد، پیکی است برای مراد مرگ. ساختار داستان تو در توست و هر بند خاطره ای ازجایی است که پیوند آنها همان شازده احتجاب است. گاهی راوی از بندی به بند دیگر تغییر می کند. گاهی راوی فخری است و گاهی فخر النسا وگاهی شازده و گاهی نویسنده. به عنوان نمونه، در صفحه ۴۷ شازده، راوی به ضمیر اول شخص است و در صفحه ۴۸ روایت از زبان فخری می آید. و یا صفحه ۵۵ که داستان از زبان فخری بازگو می شود: «سینه ریز تا روی خط میان دو پستانش می رسید… خانم از این یکی هیچ خوشش نمی آمد …» و بعد روایت از زبان فخرالنسا می شود: « شازده توی تاریکی ایستاده بود، داشت دست های سردش را به تن برهنه فخری می کشید. آهسته آهسته رفتم نزدیکش…»

تغییر زاویه دید از نکات بارزی است که در متن به چشم می خورد. گاهی یک مسئله از دید فخری توصیف می شود و بعد از چند بند همان مسئله از دید فخر النسا. در واقع داستان از زبان چند نفر روایت می شود که در نهایت همه در ذهن شازده می گذرد. صفحه ۶۱ روایت از زبان راوی نویسنده با جمله های مقطع فخری در آمیزش است و ناگهان روایت از زبان فخرالنسا می آید: « لیوان پایه بلند خالی شده بود. باز ریخت. هرچه گفتم:« فخری جان، وقتی شازده سر به سرت می گذارد اینقدر بلند نخند…» دختره عین خیالش نبود. در صفحه ۶۲ داستان از زبان فخری روایت می شود و بعد دوباره نویسنده راوی می شود. این اتفاق در جای جای داستان تکرار می شود و از جمله شگردهای منحصر به فرد این داستان است. از دیگر شگردها، یکی شدن فخری و فخرالنسا و در عین حال یکی نشدن آنهاست. ص۶۰: «شازده گفت:…فخر النسا گفت:… گفتم: …»ص۶۳: «آنوقت من و فخری، نه، من و فخرالنسا…»

این یکی و دویی، شخصیت های بوف کور را برای خواننده تداعی می کند: لکاته ای که محور تمام زن های داستان است و تمام مردهای داستان همان پدر یا عمو یا پیر مرد خنزر پنزری هستند و در عین حال داستان نیز به دو بخش تقسیم می شود. در یک بخش زن اثیری است و در بخش دیگر لکاته. دوگانگی شخصیت ها و نیز دویی درون یکی (آنیما و آنیموس) در آن داستان محور قرار گرفته ولیکن در شازده احتجاب، فخری می بایست با فخرالنسا یکی شود (از لحاظ نام نیز این ارتباط وجود دارد و هر دو کلمه فخر را در اسمشان دارند، ولی همسر شازده کلمه «النسا» را دنباله نام خود دارد و این یکی از تفاوت ها را ایجاد می کند.) شازده می خواهد که برای فخر النسا جایگزین پیدا کند تا مرگ فخرالنسا را فراموش کند (سرفه های او را که نمادی از بیماری و مرگ فخرالنسا است و بعد گریبانگیر خود شازده می شود و در واقع شازده می خواست مرگ خود را فراموش کند).

این فخری است که به دو قسمت تقسیم می شود. یکی فخرالنسا و یکی فخری. فخری می خواهد یکی باشد و آن هم فخرالنسا، ولی امکان ندارد. او باید دو تا باشد و این بر می گردد به همان احتجاب! شازده احتجاب مردی عقیم است و شاید حجب به معنی مانع باشد. در هر صورت او از آوردن زن دیگری مبادرت می کند و به همان کلفت خانه اکتفا کرده و او را به دو تبدیل می کند. فخری از یک طرف دلش می خواهد تکثیر بشود، ولی شازده مردی عقیم است و فخری مجبور است هم خودش باشد و هم دیگری.
شازده آخرین نسل خانواده ای اشرافی است و داستان سقوط این خانواده را به تصویر می کشد. تمام اجداد و آبای او در قاب عکس ها نشسته اند و با خاطرات شازده از قاب بیرون می آیند و نظاره گر افول خود هستند و این تب اجدادی شازده است که برای آخرین بار به سراغش آمده و زندگی او را مرور می کند و شازده با ناتوانی تمام (مثل صندلی راحتی اش آرام نشسته. ص۶)

اتاقی که از همه اشیای عتیقه تهی شده بود، همان اتاق شازده و در واقع تمثالی از ذهن شازده است که با مرور کردن خاطراتش، آنها را از ذهن بیرون می ریزد و خود را راحت می کند. او نمی خواهد وسایل اتاق و قاب ها گرد گیری شوند و می خواهد آنها را به زیر غبار فراموشی بسپارد، چرا که این اشیا و وسایل تاریخ زندگی اجدادی او هستند و« صلابت و سنگینی صندلی{اجدادی}را زیر تنه اش » حس می کند. ص ۷

از دیگر شگردها، به کاربردن جمله های سؤالی تردیدی و احتمالی که هنگام توصیف واقعه ای به جای اینکه جمله خبری بیاید، به صورت سؤالی آمده: مراد بود؟ حتماً. ص۷۵.
اشاره کرد به چلچراغ ها، با همان دستی که توی آستین چین دار بود، حتماً. ص۸…

همچنین، ، به کاربردن دو فعل متناقض در کنار هم است که تنافر و پراکندگی و عدم اطمینان را دلالت می کند. نگاه می کرد یا نمی کرد ص۸ . بود و نبود ص۷. اشاره کرد یا نکرد ص۸. بود یا نبود ص۷۵. برمی دارد یا نمی دارد ص ۸۵. گفت یا نگفت ص۸۶. نیست یا هست ص۸۷… و بود و نبود که آخرین جمله داستان در صفحه ۹۵ است.

لینک مطلب : https://tinyurl.com/y4yjm5l9