تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

هفت قطعه برای تهران

کارگردان: بامداد افشار و سجاد وسیرش (اپیزود پنجم: بهزاد سلطان محمدی)، موسیقی: بامداد افشار

پیش درآمد
“هفت قطعه برای تهران” که در جشنواره ی “تصویر سال” ۱۳۹۱ به نمایش در آمد و در رده ی ۳۶ مستند برتر سال قرار گرفت را بامداد افشار با همکاری سجاد وسیرش ساخته است. افشار که در ابتدا یک موزیسین است، این مستند فرم محور تجربه گرا را یک «ویدیو آرت» می نامد. «هفت قطعه برای تهران» شامل هفت اپیزود است که تهران را از خلال: پول، تلفن، اسباب بازی، نوستالژی، بزرگراه، مردم و فلزات به تصویر می کشد. لازم به ذکر است که موسیقی ساخته شده برای این قطعات که در اصل پایان نامه ی کارشناسی کارگردان محسوب می شود، به شکلی هنرمندانه با تصاویر و عنوان اصلی بخش ها هماهنگی دارند و شاید همین موسیقی باشد که اثر حاضر را تبدیل به کاری صاحب امضاء کرده است. جالب است بدانیم که ایده ی ساختن این هفت قطعه موسیقی و فیلم بر مبنای «تهران آلوده ترین شهر جهان از نظر آلودگی صوتی است.» شکل گرفته است.

پول(money):

«داد زن ها» جلوی مغازه ها ایستاده اند (ثانیه های ابتدای فیلم) و از «حراج»بودن اجناس داخل مغازه ها می گویند؛ و حراج، یعنی این سود در دستیابی به کالاها، یعنی این که تو می توانی چیزهایی را با قیمتی “ارزان تر از آن چه باید باشد”، بخری و در عین حال، مقداری “پول” ذخیره کنی.

پولی که در دست مرد چرخی توی بازار شمارش می شود (۱ دقیقه و ۲۶ ثانیه) و یا به شکل اعتباری قابل برداشت از دستگاه های کارت خوان و عابر بانک است. پولی که می تواند سکه ای باشد و به کار تاکسی دارها بیاید (۲ دقیقه و ۲۲ ثانیه) و یا اصلا نباشد و توی آگهی های استخدام نوید داده شود.( ۲ دقیقه و ۵۰ ثانیه)

قطعه ی اول، قطعه ی پول است و کنش گرانی که به اشکال گوناگون با آن در ارتباط اند؛ صرافی که تمیز و اتو کشیده، اعداد و ارقام را پشت شیشه ی مغازه اش چسبانده است و انگار تمام پول های شهر را در تصاحب دارد(۲ دقیقه و ۵۴ ثانیه) در مقابل موتوری های باربر(۳ دقیقه و ۴۴ ثانیه)، تعمیرکار کفش (۳ دقیقه و ۵۰ ثانیه) و یا پیر مرد دست فروش جلوی پاساژ (۲ دقیقه و ۵۵ ثانیه) که گویی رانده شدگان ابدی از سرزمین رفاه اند و باید دنبال این نقدی و اعتباری از صبح تا غروب بدوند و نگرانش باشند.

پول در این قطعه، پرنسس توی قصر است که شوالیه ها برای تصاحبش خود را به آب و آتش می زنند: کارگران ساختتمانی که از داربست های فلزی در ارتفاع های خطرناک بالا می روند (۳ دقیقه و ۵ ثانیه)، و یا رقص و نمایشی به پا می کنند تا از آن دلربایی کنند: دادزنی که جلوی مغازه ایستاده است و با تکرار عبارت “حراجه، حراجه” کف می زند و پا می کوبد طوری که انگار شادی عبور دختر شاه را از جلوی مغازه اش جشن می گیرد و این تصاویر صد البته با موسیقی زیرمتن فیلم به شدت غرابت دارند.

در شهر، همه ی مردم می خواهند این “پول” مهم را به دست بیاورند. همه کس در این راستا در تبدیل توانایی و دارایی اش به پول می کوشد. یکی دانش و دانشگاه را با سئوالات کنکورهای پیشین بهانه می کند (۳ دقیقه و ۵۷ ثانیه) و دیگری فرزندش را به عنوان نیروی کار داخل بازار می فرستد. (۳ دقیقه و ۲۴ ثانیه)

تلفن (cellphone):

قطعه ی دوم کوتاه تر است و با زنگ های مکرر تلفن ها در یکی از شب های تهران آغاز می شود. نمایش برج میلاد در زمینه ی چراغ های روشن شهر، تهران بودن تهران را تصدیق می کند.( ۵ دقیقه و ۳۵ ثانیه) تصویر بعدی بزرگترین مرکز فروش موبایل و کامپیوتر شهر، یعنی پاساژ علاء الدین است و مردمی که با گوشی های موبایلشان درگیرند. (۵ دقیقه و ۵۴ ثانیه) تمرکز تصاویر و صداها آن چنان روی تلفن ها و زنگ هایشان شدید است که گویا تمام جمعیت چند میلیونی تهران در موبایل هایشان خلاصه شده اند.

“…در کنار کاهش بها و سهولت دستیابی به تلفن همراه، میزان مکالمات آنها روز به روز افزایش یافتند. تلفن، اینک همچون روند جهانی خود تبدیل به دستگاهی «همه کاره» می شد : تلویزیون، رادیو، دستگاه ارسال پیام های نوشتاری، اینترنت و هر کس از این پس می توانست «همراه» را بخشی از بدن خود، به شمار آورد و بار دیگر خود را به همراه این «اندام» جدید به مثابه یک سوژه مدرن باز آفرینی کند.” (فکوهی، واژگان یک فرهنگ۱۶)

این اپیزود از فیلم نیز مانند کارناوال “حراج” در اپیزود قبلی، یک نمایش جالب توجه برای مخاطب دارد و آن تصویر تابلوی الکترونیکی تبلیغاتی است که تردستی یک جفت دست با یک گوشی موبایل را به ما نشان می دهد.(۶ دقیقه و ۵۴ ثانیه) آهسته کردن تصاویر این بخش صد البته به اعجاز گونه بودن این تکنولوژی اضافه می کند اما به راستی کاربری های متعدد گوشی های همراه، اعم از عکس برداری، گرفتن فیلم، ضبط و پخش صدا، آن ها را در فیلم و دنیای واقعی تبدیل به همراه دائمی شهروند تهرانی کرده اند.(۷ دقیقه و ۳۸ ثانیه)

اسباب بازی:((toys

در قطعه ی سوم، کارناوال تهران به دست اسباب بازی ها می افتد. نواختن طبل به عنوان آغاز اپیزود با جدیتی از جانب دو عروسک کوچک طبال، پیش درآمدی بسیار مناسب است که در تقابل با اندازه ی گام های بزرگ ترها، دویدن آن ها به دنبال “پول” و “زنگ تلفن های مهم” بسیار شکننده و دست نیافتنی می نماید. پرداختن به اسباب بازی ها به عنوان یکی از معدود بازماندگان دنیای شادی و آسوده خاطری شهروندان همراه با آن جدیت و حیات آشفته ای که در پیاده روها و خیابان های شلوغ پایتخت ایجاد کرده اند؛ تضادی زیبا در بستر خشونت بار شهر دارد. (۸ دقیقه و ۶ ثانیه) این قسمت که در نگاه نگارنده خلاق ترین قسمت کار است زیاد به طول نمی انجامد اما کیفیتی تکرار نشدنی در ارائه ی نماهای تازه در طول فیلم بر جای می گذارد. اعتراضی که از جانب عروسک ها در شهر برپا می شود و صدای به هنجار جعبه ی موزیکال که حسی شبیه به تجربه ی فراغت دارد.

یادمانه: ((nostalgia

نوستالژی پیوند با خاطره است. دلتنگی حاصل از تداعی تاریخ و یا چیزی یا کسی در فاصله ی مکانی با خود. وقتی زنگ های تلفن های همراه با نمادهای شهری جدید مثل انبوه چراغ های روشن شب های تهران و برج بلند مخابراتی میلاد پیوند دارند، نوستالژی برج آزادی است.

پسری جوان که در زیر مجسمه ی میدان آزادی سازی شبیه قانون می نوازد و تهران امروز را به اولین تصاویر باقی مانده از گذشته اش پیوند می دهد. تاریخی که در موسیقی به مرور به پیش می آید و به امروز می رسد.(۱۰ دقیقه و ۶ ثانیه) کارناوالی که از حراجی ها، موبایل ها و اسباب بازی ها در گذشته به کاروان های شتر می رسد. دویدن های امروز و خرامیدن های دیروز. مردان اسکناس های امروز و پول خرد های دیروز (۱۱ دقیقه و ۱۰ ثانیه) مردان زورخانه های قدیم(۱۱ دقیقه و ۴۸ ثانیه) و تهرانی که مدام به مدرن شدن نزدیک می شود. (۱۴ دقیقه و ۴ ثانیه). نوازنده برمی خیزد و می رود و قطعه ی چهارم با عکسی از برج آزادی نیمه کاره پایان می یابد. (۱۴ دقیقه و ۲۵ ثانیه)

نوستالژی پس از اپیزود اسباب بازی دومین موسیقی گوش نواز این فیلم است که به خاطر تعلقش به تاریخ روحی غمگنانه را در خود حمل می کند. خاطره ای در دور دست که به واسطه ی یادمانی شهری -برج آزادی- در نقش یک “مکان حافظه” در ذهن مخاطب زنده می شود و با صدای سازی دست ساز که شبیه قانون است به خوبی پیوند می یابد.

بزرگراه:((highway

بزرگراه ها که از جمله مختصات شهری شهرهای بزرگی چون تهران اند اما کم تر صدای غیر آلوده ای تولید می کنند. انبوه جمعیت سواره بر ماشین و سرعت و چراغ، تهران را این بار به شکل دیگری در خود نگه می دارند. (۱۴ دقیقه و ۴۰ ثانیه) در بخشی از این اپیزود، کلمه ی احتیاط را بر کف آسفالت خیابان می بینیم(۱۴ دقیقه و ۴۹ ثانیه) که دوگانگی سرعت/خطر را به خاطرمان می آورد. شهر در جشنی روزمره غوطه می خورد. گاردریل ها و چراغ های راهنمایی و ثانیه شمارها، تهران را آذین بسته اند و صدای رفت و برگشت توپ پینگ پنگ در موسیقی متن با رفت و آمد سریع خودروها هماهنگ شده است. گویا مختصات این جغرافیا باید به شکل محتاطی به حیات سریعش ادامه بدهد چرا که در غیر این صورت خطر “تصادف” احتمالی و از هم پاشیدگی این مصنوع خشن در پیش است.

بزرگراه هم چنین محل بروز نامکان است. جایی که نمی تواند مبدأ و مقصد باشد و آدمی بیش از هر وقتی در هنگام حضور در آن به هیچ کجا تعلق ندارد؛ اوج تبلور این احساس در قسمتی از این قطعه است که فیلم تصویر آهسته ی گذر خودرویی با سرنشین های خسته و خواب آلوده که با سرعت هر چه تمام تر به سوی مقصدی مهم در حرکت اند را به ما نشان می دهد. در ادامه نیز توپ مذکور می افتد و قطعه تمام می شود و تهران کارناوال ماشین ها را به آدم های زنده واگذار می کند.

مردم: (people)

بالاخره شهر به شکل جمعیتش در می آید. جمعیتی مسافرکش و درگیر (۱۷ دقیقه و ۴۲ ثانیه)، جمعیتی در حال کشیدن قلیان، فارغ از دیگرانِ در حال و عبور و مرور (۱۸ دقیقه و ۴ ثانیه)، جمعیتی متراکم و انبوه در حال برگزاری روزمرگی به شکل عمومی و خیابانی (۱۸ دقیقه و۷ ثانیه).

علاوه بر این ها، تهران گاهی نشسته است بر لب جوی و دارد گذر عمرش را می بیند. گذر زمان در شهر که لزوماً باید خطی و به سمت پیشرفت باشد، به سمت دستیابی به قوت لایموت، به سمت چیزی که از لحظه ی اکنون مرتفع تر است در دو قسمت از این اپیزود به شکل موقت، به تعلیق در می آید. گویا ثانیه ها ایستاده اند و مرد جوانی که پشت به ما بر لبه ی بلوار توی پیاده رو نشسته است، کنار یک آگهی تبلیغاتی با عنوان “در گذرگاه عمر” (۱۸ دقیقه و ۳۵ ثانیه) و یا زنی که کنار همین آگهی در قسمت دیگری از شهر وقت می گذراند،(۱۹ دقیقه و ۱۲ ثانیه) به چیزهای مهم تری از روزمرگی در پی اولیه ها فکر می کنند.

فلزات: (metals)

اپیزود هفتم، که قسمتی نسبتاً طولانی از کل فیلم را به خودش اختصاص داده است – تقریباً ۸ دقیقه و ۳۰ ثانیه از کل ۳۱ دقیقه ای فیلم- عرصه ی حاکمیت فلزات بر شهر است. این قسمت که از نمایش عبور و مرور انواع وسایل نقلیه( موتور و ماشین سواری و باربری و چرخ دستی) در دقیقه ی ۲۰ ام فیلم آغاز می شود، ما را به سمت پل پارک وی و نرده های فلزی اش با ترافیکی از خودروهایی با بدنه ی فلزی هدایت می کند(۲۱ دقیقه) و سپس به انبار بدنه ی ماشین های از کار افتاده، چرخ دنده ها (۲۱ دقیقه و ۹ ثانیه) و جسم فلزی ساختمان های در حال ساخت (۲۸ دقیقه و ۲۸ ثانیه).

به این ترتیب کاروانی که در هر قسمت از فیلم، وظیفه ی برگزاری مناسک ویژه ی شهر را بر عهده ی یک مفهوم یا شیء گذاشته بود در این قسمت با نمایش مکرر تصاحب شهر به دست فلزات به سر منزل مقصود می رسد. صدای کشیده شدن ناخن بر فلز به جای صدای شمردن سکه ها در قسمت اول، زنگ های تلفن، ویبره ها و نویزهای مخابراتی قسمت دوم، طبل نوازی ها و صدای کشیده ی یک آوای کودکانه در تقابل با صدای کوتاه یک هجای بم و خش دار حنجره ای بزرگسال در قسمت سوم، ساز نوازی های اپیزود چهارم، رفت و برگشت توپ پینگ پنگ اپیزود پنجم و گفتگوهای نامشخص قسمت ششم می نشیند.

فلزات در زمین و هوا شهر را محاصره کرده اند. (تیرهای چراغ برق در ۲۱ دقیقه و ۴۵ ثانیه ، عبور هواپیما در ۲۲ دقیقه و ۴۸ ثانیه و نیز پیکره ی فلزی سازه های انسانی در ۲۳ دقیقه و ۵۸ ثانیه) تابلوی الکترونیکی نمایش نقشه ی ترافیک تهران تقریباً در همه جا قرمز شده است و این خود حکایت بر تسلط بی چون و چرای خودروها بر خیابان ها دارند. کاروانی از فلز در حرکت است و شهر به اشغال در آمده است.

تهران در دستگاه قیل و قال

چه بخواهیم چه نخواهیم، “آلودگی” از مهم ترین صفات تهران امروز است شهری که آن روزها درست به خاطر آب و هوای خوب و خوشش پایتخت شده است و از انواع این آلودگی مذکور، آلودگی صوتی است که در مستند “هفت قطعه برای تهران” به سمع و بصر می رسد.

بنا به تعریف”آلودگی صوتی یا سرو صدا، امواج ناخواسته ‌ای است که تحت شرایط مکانی و زمانی خاص، بر فعالیتهای ارگانیسم ‌های زنده به ویژه انسان تأثیر گذاشته و ممکن است با ایجاد عوارض متعدد جسمی و روحی، آرامش و راحتی او را سلب کند.” (توکلی،۸۷)

و تهران سراسر قیل و قال است. وقتی از کنار حراجی های توی خیابان رد می شویم، هنگامی که لرزش تلفن همراهمان روی میز یا توی جیب، اعصابمان را متشنج می کند، آن زمان که از داخل تراس صدای اتوبان های پر رفت و آمد را می شنویم و… شهر صدایی به غایت تحمل ناشدنی دارد که اغلب در طول روز گوش و جانمان به آن عادت می کند اما به شکلی خوشبینانه می توان هارمونی بسیاری از فضاهای شلوغ و پر صدا را به گونه ای دیگر نیز درک کرد و با نگاه یک آدم شهری که تن و جانش بسته به همین آلودگی شده است مسئله را فهمید. آیا برای هیچ کدام از ما که تجربه ی زندگی در تهران را داریم پیش نیامده است که مدتی در شهر یا روستایی سوت و کور ساکن باشیم و دلمان برای بسیاری از این صداها که در مواردی خیلی هم پارازیت نیستند و به معنی حیات شهری هستند که دارد به شکل خودش نفس می کشد، تنگ بشود؟ البته که موضوع این جا بر سر تشخیص چیستی “آلودگی صوتی” با نگاهی فرهنگ شناسانه نیست اما همین تهرانِ سایش ناخن بر فلزی که بامداد افشار در مستند حاضر به تصویر می کشد، تهران پریدن پرنده بر فراز مصنوعات فلزی هم هست. تهران زندگی فارغ اسباب بازی ها در گوشه و کنار بساط دست فروش های خیابانی و نیز رقص و شوخی مرد داد زن در تکرار کلمه ی “حراج”.

گویی شهر به شکل هوشمندی خودش را باز سازی و پالایش می کند و هم زمان که گوشمان را می آلاید برایمان کارناوالی از شوخی و تفنن را هم فراهم کرده است. شهری که علاوه بر این که عرصه ی خشونت و شکنندگی است به یک نوازنده ی خیابانی زیر زیباترین برج و بارویش پناهی می دهد برای نواختن. اگر چه در “هفت قطعه برای تهران” وزنه ی آلودگی صوتی در وجه منفی اش سنگین تر می افتد و سکوت در آن مجالی نمی یابد.

مستند حاضر به عنوان تنها کار یک کارگردان جوان در عرصه ی سینما اگرچه کاستی هایی از جمله نامشخص بودن دلیل ترتیب چینش قطعه ها در کنار هم و یا به تکرار رسیدن تعدادی از نماها دارد- اغلب نماهایی که در اپیزود هفتم به کار رفته اند- اما می تواند موسیقی همخوان شده با تصویر تهران پر صدا را برای ما تداعی کند و اگر چه موسیقی ساخته شده برای فیلم دیگر نامش آلودگی نیست و در بسیاری از موراد به گوش ما خوش می آید اما همان اضطراب و تنشی را در جانمان می ریزد که شهری مثل تهران و همان شوخی ها و طنزهایی را در خود می پروراند که آشفتگی خنده آور پایتخت.

نویسنده: زهرا ملوکی

منابع

خبر گذاری سینمای ایران، تاریخ : دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۵.

http://www.cinamapress.ir

انسان شناسی و فرهنگ، واژگان یک فرهنگ (۱۶): «تلفن»[همراه]: وقتی «هیچ کس تنها نیست!»

http://anthropology.ir/node/14279

آلودگی صوتی، گردآورنده: علیرضا توکلی- کارشناس ارشد جغرافیا، دبیرخانه راهبری جغرافیای کشوری، تاریخ : ۱/۸/۸۷

http://geography.isfedu.com/list-maghaleh/h4/h4.htm