خیابان پیش از آنکه یک خط مستقیم یا پیچ در پیچ آسفالت باشد، یک “نام” است. کلمهای با بار معنایی خاطرهانگیز که از سوی یک سیستم سیاسی مشروعیت دهنده انتخاب شده است. انتخابی که اگر شهروندان بخواهند با کلمات دلخواه یک سیستم قدرتمند مردمی جایگزین خواهد شد و این امر میتواند خود را به سایر بخشهای شهر، همچون میادین، بلوارها و محلهها تسری دهد.
ماشین من صحرای خون بود، درباره ی مستند “خط انقلاب”، سام ارجمندی،۱۳۸۸.
نام مستند: خط انقلاب.
نویسنده و کارگردان: سام ارجمندی.
تهیهکننده: پیروز کلانتری.
مدت زمان: ۳۴ دقیقه و ۳۰ ثانیه.
تاریخ تولید: پاییز و زمستان ۱۳۸۸.
خلاصه: مستندی دربارهی انقلاب ۱۳۵۷ه.ش در ایران که از زبان رانندگان تاکسی در تهران روایت میشود.
خیابان پیش از آنکه یک خط مستقیم یا پیچ در پیچ آسفالت باشد، یک “نام” است. کلمهای با بار معنایی خاطرهانگیز که از سوی یک سیستم سیاسی مشروعیت دهنده انتخاب شده است. انتخابی که اگر شهروندان بخواهند با کلمات دلخواه یک سیستم قدرتمند مردمی جایگزین خواهد شد و این امر میتواند خود را به سایر بخشهای شهر، همچون میادین، بلوارها و محلهها تسری دهد.
مستند “خط انقلاب” از “آزادی” شروع میکند. فریادی که شاید هر انقلاب دیگری با آن آغاز شده باشد که در نهایت در نامگذاریها نمود پیدا کرده است. “آزادی” اکنون نام یک خیابان و میدان بزرگ در تهران است که رانندگان تاکسی از مبدأهای گوناگون به سمت آن مسافر سوار میکنند. انتخاب صحنهای که راننده تاکسی در آن مدام این نام را فریاد میزند (آزادی) نیز در این فیلم، یادآور مهمترین شعار جمعی مردم ایران است که در انقلاب ۱۳۵۷ ه.ش مطالبه میشد.
تداعی خاطرهی انقلاب در فریادهای “آزادی، آزادیِ…” راننده تاکسی، مسافرانی که سر خیابان کاگرشمالی ایستادهاند و کلمات “امیرآباد”، “کوی دانشگاه” و “دکتر فاطمی” را به زبان می آوردند؛ مسافران مسیر “جمهوری” و “لبافی نژاد” همه و همه در پیوند با تصاویر سیاه و سفید تهران روزهای پیش از انقلاب ذهن مخاطب را وارد جریان اصلی این روایت میکند.(ثانیهی اول تا دقیقهی دوم فیلم حاضر)
این پیش درآمد کوتاه با “مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، بگو!” گفتن ریتمیک رانندگان تاکسی در ماشینهایشان ادامه مییابد.(۲ دقیقه و ۳۰ ثانیه) و سپس شعارهای انقلابی دیگرِ مردم از زبان آنها شنیده میشود؛ به این ترتیب جریان فیلم از ریتمی تند و انقلابی وارد فضای خاطرات شخصی هر یک از رانندگان از روزهای انقلاب میشود.(۲ دقیقه و ۳۰ ثانیه تا ۳ دقیقه و ۵۳ ثانیه)
“خیلی از دوستامون بود که خواسته بودنشون. حتی در بیمارستانها یه موقع مریض میبردن ماشینُ میخوابوندن. همین خود من و سه روز، سه روز و خوردهای ماشین من و بردن در بیمارستان اقبال خوابوندن…” (۷ دقیقه و ۱۹ ثانیه)
“گفتگو با انقلاب” استحالهی تاکسیها و رانندگان آنها در تصویر روزهای انقلاب ایران است. تبدیل شدن وسایل نقلیهی عمومی به مهرههای ماشینی انقلاب ۱۳۵۷ و تغییر شخصیت همیشه در فکر معاش رانندگان تاکسی در ذهن مخاطب به انقلابیون آزادیخواه.
اغلب رانندگان میانسال امروز این مستند که در روزهای انقلاب ۱۳۵۷ جوان بوده اند شروع پیوند خود را با تاکسیهایشان در قالب پاسخ دادن به پرسشی که فیلمساز از آنها می پرسد به این شکل بیان میکنند:
” – این عکسُ که گرفتین چند سالتون بوده؟(عکس کارت ماشین و گواهینامه رانندگی)
- بیست و دو سه سالم بود چونکه از بیست و دو سه سالگی ماشین میدادن،تاکسی به نام کسی میشد اون زمان. از سربازی که اومدم من…بچهی تهرانم. اصلیتمم تهرانیه، گواهینامهمُ تو سربازی بروجرد گرفتم.
- عکس مال سال ۵۷، یه دونه موهای من سفید نیست…
- تقریبا سالشُ حالا یادم نمیاد ولی فک کنم ۵۰ اینطورا من تاکسی داشتم. پنجاه و یک و دو…”(۳ دقیقه و ۵۴ ثانیه تا ۴ دقیقه و ۳۰ ثانیه)
و پس از پاسخ دادن به تاریخ حدودی شروع کارشان وارد خاطرات انقلاب میشوند:
“از موقعی که شروع شد که انقلاب میخواد به پیروزی برسه، هرکسی در شغل و کار خودش احساس کرد که باید یه مسئولیتی یه کاری انجام بده. مام احساس کردیم بهترین وسیلهای که می تونیم باهاش کمک رسانی کنیمّ یهرتین راه همین تاکسیه. من اون روز چون تاکسی داشتم و شک نمیکردن به من که من با تاکسی ملافه و اینا جا به جا میکنم از قبل از ۱۷ شهریور روز ۱۷ شهریور، از ۱۴ ام تقریباً که دیگه اوج گرفته بود انقلاب و هر روز میکشتن این ور و اونور مردمُ، میگفتن فلانجا مثلاً چند تا کشته شد، میاومدیم پاتوق ما زیر پل ۱۷ شهریور بود با یه سری از بچهها. چندتایی بودیم که با دوستای دیگهمون، مثلا رفیق من نجاری داشت درشُ بسته بود با من بود. خونه هم نگران بودن ناراحت بودن برای من ولی من به حرف اونا گوش نمیدادم. مادرم خدا بیامرز فک می کرد من سرکارم ولی نه. اون رفیقم که نجار بود ماهم با کسای دیگه که آهنگر بودن همه کارا رو تعطیل کرده بودن دیگه…میاومدیم در خونهها رو میزدیم آقا ملافه میخواییم ۴ تا زخمی شد،۱۰ تا رو کشتن فلان شد. خونهها کمک میکردن، ملافهها رو میدادن منم یواشکی میذاشتم صندوق عقب نبینن ارتش و ساواک اون موقع. میاومدیم اینا رو میرسوندیم به ۱۷ شهریور. طوری بود ۱۷ شهریور باند و ملافه و لوازم پزشکیش تموم شده بود…”(۵ دقیقه و ۷ ثانیه تا ۶ دقیقه و ۴۸ ثانیه)
تاکسیهای امروز در حال گذر از انقلاب و آزادی و کوی دانشگاه کمکم شروع میکنند به بدل شدن به فرشتگان چهارچرخ کمکرسان. در و پیکرشان خونی و حلقهایشان پر از ملافه و اضطراب رسیدن است. روزمرگی و لمیدن امروز در گذر به خاطرات روزهای پر شور ۳۰ سال پیش جای خود را به همبستگی عجیبی میان مردم میدهد که برای نسل امروز کمتر قابل تصور است.
راننده تاکسی “خط انقلاب” راننده تاکسی “تاکسی تهران” نیست که مسافرها را در سطح شهر جا به جا کند و کرایه بگیرد. او دارد با ماشین در شهر پرسه میزند و از خاطرات ۳۰ سال پیش یک ملت برای ما میگوید. در فیلم، صحنههای آشنای کشمکش روزمرهی میان مسافران و رانندهها بر سر کرایه و حقوق و وظایف دو طرف وجود ندارد و حتی رانندهها در پاسخ به سئوال فیلمساز که میپرسد اون موقع شما مثلا با مسافرا سر قیمت و نرخ کرایه بحث میکردین، بحثی پیش میاومد؟” میگویند:
“- نه. اون موقع انقدر مردم شاد بودن که خیلیها من یادمه کرایه رو مینداختن مثلا به فرض مثال ۳ تومن و ۵ زار شده بود، ۴ تومن میذاشتن میرفتن.
- اصلا این طوری نبود که سر کرایه بحث کنیم. نداشتن میگفتیم آقا بفرما. خیلی صمیمت و برادری ۵ سال، ۱۰ سال اول انقلاب خیلی بیشتر از الان بود. اصلا اون موقع سوار میشدن خیلی وقتها بود من میزدم این جلو تاکسی صلواتی. مثلا روز تولد حضرت علی (ع) من هرچی سوار میکردم میخواستن کرایه بدن میگفتم آیا صلواتیه بفرمایید…”(۱۷ دقیقه و ۱ ثانیه تا ۱۸ دقیقه و ۳ ثانیه)
گویا در روزهای پیش از انقلاب همه چیز از ریتم معمول و جایگاه منطقی دو دوتا چهارتایی خودش خارج شده است و موضوعات، تحت تأثیر هدفی یکسان و ارزشمند با احساس و منطقی دیگر سنجیده میشوند. تظاهرات خیابانی و این تغییر بزرگ همه چیز شهر را دگرگون کرده است. زمان روزمره به اضطرار و فکر معاش به جهاد در راه آزادی تبدیل شده است و گذر امروز از خیابانهای آن روزها ناگزیر خاطره دارد. کارناوال تاکسیهای نارنجی با چراغ روشن در جشن خروج شاه از کشور از راهآهن تا پارک ساعی، خوشحالی مردم و مردی که ژیانش را بر اثر هیجان حاصل از وقایع خوشایند پیش آمده در آن زمان سر خیابان جمالزاده به آتش میکشد(دقیقهی ۱۵ ام) همه و همه حاکی از ورود شهر به زمان و منطقی خارج از روزمرهی شناخته شدهی امروز دارد.
علاوه بر این، در آن روزها تاکسی محل اطلاع رسانی است. خودیها که از غیرخودیهای ساواکی و دولتی کراواتی، بارانی پوشهای تمیز و رسمی، تشخیص داده میشوند؛ در جریان آخرین اعلامیهها، سخنرانیها و تجمعها قرار میگیرند و برنامهریزی برای انقلاب که در گرو همین هماهنگیهای خودجوش است به شکل دواطلبانه از این گروه کنشی مهم (تاکسیدارها) به حدِ غیرقابل انکاری تغذیه میشود.
“مسافری میاومد تو ماشین ما مینشست. میگفت آقا فردا قراره توی دانشگاه راهپیمایی کنن هر کسی رو دیدین بگین. ما اگر میرفتیم در قهوهخونه که دوستامونو ببینیم، چای بخوریم، ناهاری بخوریم به بچهها میگفتیم اونام منتقل میکردن. اون موقع اینترنت و به حساب گوشی و این چیزا نبود. (۱۱دقیقه و ۴۱ ثانیه تا ۱۲ دقیقه و ۲ ثانیه)
در دقیقهی ۱۲ ام فیلم، افسر پلیس رانندهی تاکسی را که حالا برای مخاطب یک انقلابی پر شور است با تذکر دادن به او به خاطر ورود به منطقهی خط ویژه به نقش روزمرهی خود بازمی گرداند و ریتم تند و پر و شور فیلم برای لحظاتی به روزمرگی آشنا و کند زمان حال بدل میشود اما این صحنه زیاد طولانی نمیشود و با ادامهی صحبتهای راننده از خاطرات روز رفتن شاه از ایران پیوند مییابد.
نزدیک ظهر است. حرفهای کمتر شنیده شدهی رانندهها از شکل فردی در تاکسیهایشان به غذاخوری آذربایجان و یک حضور چند نفره از آنها با خاطرات مشترکشان میانجامد. یکی از آنها از پنجاه زندانی انقلابی آزاد شده توسط مردم میگوید که یک شب تا صبح به خانههایشان رسانده است(۲۰ دقیقه و ۲۱ ثانیه) و دیگری از کمکرسانیهایش به زخمیهای بیمارستان شهریار که پلیس مانع امدادرسانی به آنها میشد.(دقیقهی ۲۰ ام.)
خاطرات روزهای رفتن شاه از کشور، راهپیماییها و پیروزیهای مردم بر حکومت، ۱۲ بهمن و آمدن امام خمینی، سخنرانی آیت الله طالقانی و روزهای حکومت نظامی در تهران از زبان رانندگان مرور و شنیده میشود. مردم و ارتش یکپارچه می شوند، احزاب و گروه ها در خوشحالی از رفتن شاه و تغییر رژیم اشتراک دارند و فریاد آزادی دارد در مسیر انقلاب محقق میشود.
در دقیقهی ۲۶ ام فیلم حاضر، جارچی یکی از خطوط تاکسی رانی که خود قبلاً راننده تاکسی بوده است و خاطراتی را از روزهای انقلاب تعریف کرده است یکی از صحنههای خاطره انگیز خاطرات خود را که برای جمع آوری کمکهای مردمی بلندگو به دست گرفته است؛ برای مخاطب بازسازی می کند: “اهالی محل، توجه بفرمایید! به علت کمی ملافه، پنبه، باند، دارو …از شما خواهش میکنم هرچیزی که کمک از دستتون برمیاد برای مجروحان اسلام بکنید…”(۲۶ دقیقه و ۳۶ ثانیه)
این جملهها با تصاویر تهران قدیم در روزهای انقلاب پیوند میخورند و فضای فیلم را به شکلی هوشمندانه از یکنواختی شنیدن خاطرات، خارج میکنند و صدای جارچی را که تا ان لحظه تنها “آذری، آذری” را فریاد کرده بود در مرور گذشتهای ۳۰ ساله در مسیری دیگر به کار میگیرد.
فیلم به دقایق پایانی خود نزدیک میشود، رانندهی دیگری با خاطرات مشابه وارد سناریو شده است. عکسهای جوانیاش را مرور میکند و روی یکی از عکسها که با کراوات گرفته است مکسی طولانی دارد. میگوید که کراوات نمیزده و حتماً آن را برای یک موقعیت خاص مثلا خواستگاری یا فرستادن برای یک اداره گرفته است.(۲۷ دقیقه و ۲۰ ثانیه) عکسی دیگر به ما نشان میدهد که تصویر آیت الله طلاقانی را در دست دارد (۲۷ دقیقه و ۵۵ ثانیه) و از روزهایی حرف میزند که ماشینش مانند صحرای کربلا همیشه غرق خون بوده است؛ چرا که همیشه مجروحهای انقلابی را روی صندلیهایش سوار کرده است.(۲۹ دقیقه و ۳۹ ثانیه)
در پایان نیز، “خط انقلاب” که با “آزادی” شروع شده است با تصویر “میدان آزادی” در شب که از نگاه یک راننده تاکسی در حال دور زدن دور آن مشاهده میشود؛ پایان مییابد. سام ارجمندی به شکل واقع بینانهای در این مستند کلیشهی راننده تاکسی میانسال در فکر نان شب را به یک انقلابی جوان با رویای آزادی در سر، بدل کرده است. رانندهای که به واسطهی حرفهاش در طول شبانه روز کمکم دارد در ذهن ما به یکی از اجزای خیابان بدل میشود، سوژهای که تا قبل از دیدن این مستند جز تکرار خستگی ناپدیر رفت و برگشت، ترافیک و آلودگی در چهرهاش چیزی نداشته با دیدن این اثر، همان کنشگر تصاویر سیاه و سفید تهران ۱۳۵۷ است.
منبع
مستند “خط انقلاب”، سام ارجمندی،۱۳۸۸.