تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

گفتگو با پرویز کلانتری

تنظیم کننده: مرضیه دافعیان

۲۵ بهمن ۱۳۸۹ استاد پرویز کلانتری فرصتی در اختیار ما گذاشتند تا پیرامون موضوعات پژوهشی( پروژه ی تاریخ فرهنگی موسسه ی انسان شناسی و فرهنگ) و همچنین گفتگو ( از سلسله گفتگو هایی که نگارنده ی پیرامون موضوع پایان نامه با پیشکسوتان نقاشی ایران داشته است) با ایشان ملاقات کنیم.۲۵ بهمن ۱۳۸۹ استاد پرویز کلانتری فرصتی در اختیار ما گذاشتند تا پیرامون موضوعات پژوهشی( پروژه ی تاریخ فرهنگی موسسه ی انسان شناسی و فرهنگ) و همچنین گفتگو ( از سلسله گفتگو هایی که نگارنده ی پیرامون موضوع پایان نامه با پیشکسوتان نقاشی ایران داشته است) با ایشان ملاقات کنیم.

استاد کلانتری ضمن پذیرایی در منزل شخصیشان که تابلوها و آثار هنری ایشان بر روی دیوار و در گوشه و کنار خانه وجود داشت، با تواضع، صبر و بزرگواری به تمام سوالات پژوهشگر پاسخ دادند. توضیحات استاد از صفای قلب، روح پراحساس و اندیشه ی پرتکاپوی ایشان حکایت می کند. محوریت موضوع بحث، تجربیات هنری استاد، رابطه ای که با آثار هنریشان دارند و همچنین دیدگاهشان پیرامون هنر و زیبایی است. در زیر گزیده ای از این گفتگو آورده شده است.

در طول سالیان فعالیت هنریتان، آیا اتفاق خاص و جالبی بوده که به یاد داشته باشید یا خاطره ای که همیشه در ذهنتان مانده باشد؟
بله، چیزی حدود ۵۰ ساله پیش من نقاش کتاب های درسی بودم. کتاب های درسی کودکان را من و آقای زمان زمانی نقاشی کردیم. این یک اتفاق خیلی مهمی بود. این کتاب ها قبلاً نقاشی جالب نداشت. ما این کتاب ها را رنگی، دقیق و با مشورت افراد خیلی مطلعی که به لحاظ تاریخی، جغرافیا و… ما را تغدیه می کردند، این ها را درست کردیم. کتاب های تاریخ و جغرافیا بزرگ بود و با نقاشی های خیلی خیلی عالی انجام شد. من انتظار این را داشتم که یک انعکاسی در جایی داشته باشد اما هیچ اتفاقی نیفتاد و به سکوت برگزار شد. البته از طرف انتشارات فرانکلین که عهده دار این کار شده بود و من آنجا گرافیست بودم. بعد از انجام این کار، ما را دعوت کردند به یک برنامه ی شش ماهه به تیچرز کالجTeacher’s College )) دانشگاه کلمبیا، که از همه جای دنیا به آنجا آمده بودند و موضوع کتاب های درسی بود.
من و آقای زمان را هم فرستاده بودند به یک استادیو داون رو ( Studio Down Row) در نیویورک که ببینیم چگونه روی کتاب های درسی کار می شود، این اتفاقات خیلی خوبی بود و از همه مهم تر برای من، آشنایی با اشخاص سرشناس علمی و فرهنگی کشور بود. در رابطه با کتاب های تاریخ و جغرافیا با دکتر پرویز خانعلی و دکتر محمود سنایی و استاد گنجی که پدر جغرافیای ایران است، همکاری داشتیم. و همچنین دیگران و دیگران که آشنایی با اینها برای من بسیار سرنوشت ساز بود.
با این حال من فکر می کردم یک کار مهمی در این مملکت اتفاق افتاد که هیچ بازتابی پیدا نکرد. تلویزیون را روشن می کردم، می دیدم که دولت به موضوع ورزش علاقه دارد و می روند با این قهرمان ها صحبت می کنند. آنها هم توضیح می دادند چه طوری در دور اول حریف را زدند و غیره اما هیچ کس به این کار مهمی که صورت گرفته بود توجهی نداشت. تا اینکه در یک سفر من و یکی از دوستانم با خانواده رفتیم به شیراز و سپس از شیراز به کازرون رفتیم. در راه کازرون ما رسیدیم به یک مدرسه ی روستایی که تعطیل شده بود و بچه ها از مدرسه بیرون آمده بودند. همه ی اینها با آن لباس های فقیرانه ی روستایی شان و قیافه های روستایی این کتاب های جغرافی و غیره زیر بغلشان بود. رفیق من بعد از اینکه نظر بچه ها را در مورد عکس های کتاب ها پرسید و دید که خیلی اینها را دوست داشتند بهشان گفت که شما می دانید، عکس های این کتاب ها را چه کسی کشیده است؟ و آنها هم گفتند نه. او گفت عکس های این کتاب ها را این آقا کشیده است. این بچه ها دور من حلقه زدند و با یک حیرتی به من نگاه می کردند و تمام آن پاسخی که می خواستم را من از نگاه این بچه ها دریافت کردم و هیچ وقت فراموش نمی کنم.

اولین نمایشگاهی که داشتید چه زمانی بود؟

اولین نمایشگاهی که داشتم مربوط می شود به سال ۱۹۶۰، از آمریکا که آمدم یک نمایشگاه در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران گذاشتم که مورد توجه شورای دانشکده قرار گرفت. به من پیشنهاد کردند پاره وقت در دانشکده طراحی درس بدهم و باز این موضوع برای من سرنوشت ساز بود، من معلم طراحی معمارها شدم و اینها را می بردیم به سفر، مثل ارگ بم، کاشان و آنها طراحی می کردند و ما طراحی شان را تعلیم می دادیم. این امر باعث شد تا من سالیان دراز به این معماری خشت و گل نگاه کردم تا عاقبت خودم همان چشم اندازها را روی خشت و گل پیاده کردم. و این طور شد که تا امروز در چهار موزه در تهران، موزه هنرهای معاصر، موزه جهان نما، موزه ی کرمان و موزه ی سعدآباد کارهای من موجود است.

هر تابلویی که می کشید معمولاً چقدر وقت از شما می گیرد؟
بله این سوالی است که اغلب از من می کنند، گاهی ممکن است خیلی کوتاه باشد. یعنی اگر از من بپرسید کدام کارت را بیشتر دوست داری؟ یک کار مدرنی است. یک تلویزیون است که شیشه ی شفاف اش را -چون من تلویزیون را دوست ندارم- گل گرفتم. و این به یک نمایشگاهی در لندن رفت و ‌از لندن که برگشت الان توی نمایشگاه هنرهای معاصر تهران است. همین سادگی.
اما وقتی این نقاشی های کاهگلی من را نگاه می کنی، این ها را ( اشاره به کارهای روی دیوار منزل می کنند که متعلق به موضوع کویر و خانه ها ی کاهگلی است) مثلاً ارگ بم، اینها هم خیلی وقت نمی گیرد، شاید حدوداً یک هفته وقت بگیرد. اما یک وقت و زمانی پشت آن است که من سفر رفتم، کویر را دور زدم، مطالعه و طراحی کردم، عکس گرفتم، با آنها زندگی کردم و بعداً روی بوم آمده است. این سابقه را اگر به حساب بیاورید نمی دانم چقدر می شود.

غیر از این تلویزیون کارهای دیگری که خیلی دوست داشتید، چه بوده است؟
بله، ‌ببینید، من دو جور برخورد با موضوع نقاشی دارم، گاهی مثل بچه ی آدم، می خواهم درست اون موضوعی را که نگاه می کنم دین اش را ادا کنم و طبیعی نقاشی اش کنم. ولی گاهی اوقات یک چیز دیگری در من است که اشتیاق به نوآوری است،‌ بنابراین یک کار مدرن انجام می دهم. و این کارهای مدرن می ماند در خانه و کسی نمی خرد. به قول همسرم،‌ حیف رنگ، حیف بوم. اما اون کارها برای من عزیز اند. چون که ذهن من خیلی فعالیت کرده تا به آن نتیجه ی مینیمال (Minimal) رسیده است. در واقع من گرایش به مینیمال پینتینگ و آرت (Minimal Painting )& (Minimal Art)یعنی درواقع، من که جلوی شما نشسته ام، دو تا آدم هستم، یکی نقاش و دیگری نویسنده است. ولذا آن نویسنده هم به مینیمال استوری ( Minimal Story) علاقه دارد که از من یک کتاب هایی در قلمرو ادبیات داستانی چاپ شده است.
آن کارهایی که گفتید دوست دارید ، آیا اگر کسی بخواهد بخرد می توان داین کار را بکند؟
من دوست ندارم کارم را نگه دارم، دوست دارم یک مخاطب پیدا شود، ‌بخرد و ببرد.

‌یعنی در این سالیان هیچ کاری نبوده که بخواهید پیش خودتان نگهش دارید؟
نه، الآن هم اگر خانه ام را نگاه کنید تقریباً خالی است ] با خنده .[ برای اینکه همین الآن یک نمایشگاهی در پاریس دارم، که تا ده روز دیگر ادامه دارد،‌ هرچی بوده است به آنجا فرستاده ام.

این نقاشی ها حکم چه چیزی را برایتان داشته است ؟
ببینید، اصلاً این بر می گردد به تعریفی که از هنر می شود . تعریف های گوناگونی از هنر شده است .اما در مجموع، همه ی آنهایی که هنر را تعریف کرده اند، بیشترشان در یک چیز مشترک هستند .معنی هنر، شاید این است، یا به روایتی این است که انسان چون می داند، تنها موجودی است در جهان هستی که می داند پایان کار مرگ است و می خواهد، مقابله کند و از خودش یک یادگار بگذارد که بعد از خودش بماند .مثلاً شما، یک تکه سفال پیدا می کنید که هفت هزار سال پیش یک انسانی، در تپه سیلک کاشان زندگی می کرده و ظرف سفالی درست کرده است. او به اطراف نگاه کرده، یک پرنده دیده، یک چرنده دیده و بعد عکس اش را روی آن سفال کشیده است. او خودش می میرد ولی ظرفش زیر خاک باقی مانده است. بعداً حفاری که انجام شده و ارزیابی هایی که روی سفال صورت می گیرد به این معنی می رسیم که هفت هزار سال پیش در اینجا یک آدمی زندگی می کرده است. او بخشی از شناسنامه اش را برای ما در این اثر گذاشته است. ما از طریق این اثر می توانیم او را بفهمیم و درک کنیم. توجه می کنید، پس بنابراین یک تعریف هنر برای ما، مقابله با میرندگی است. یعنی ماندگار شدن است.
یک تعریف هنر،‌ این است که هنرمند دارد با این کارش با آفرینش هنری، به ما می گوید که من چه کسی هستم. ساده ترین کار را آن انسان غارنشین انجام داد که دستش را زد توی رنگ و سپس به دیوار زد و گفت: من هستم.

پس بنابراین یک تعریف هنر این است که هنرمند دارد هستی خودش را توجیه می کند. من چه کسی هستم؟ کجای این جهان ایستاده ام؟ و چگونه به موضوع هستی نگاه می کنم؟
همه ی اینها چکیده اش می شود یک غزل، یک شعر از حافظ، یا یک اثر از میکلانژ. معنی اش این است.

زیبایی این وسط چه می شود، یعنی عنصر زیبایی در هنر را چه طور می بینید؟
بله، من هنوز هم نمی دانم ولی به شکل حیرت انگیزی جذب می کند.
تعریف های گوناگونی دارد، یک تعریف کلاسیک اش است بعد تعریفی از قول آدم های عارف و اما به طور کلی تعریف زیبایی خیلی پیچیده است. نمی شود گفت، ولی به شکل حیرت انگیزی می بینیم،‌ بچه ای که به دنیا آمده زشتی و زیبایی را تشخیص می دهد. او با هر ریتمی شروع می کند به حرکت کردن و پاسخ دادن. او زیبایی آن صدا را درک می کند. نوزاد زیبایی لبخند را می فهمد،‌ ما آدم ها هم،‌ لبخند را می فهمیم،‌ اخم را می فهمیم، زشتی را می فهمیم و زیبایی را می فهمیم. زیبایی خیلی تعریف پیچیده ای دارد. من هم نمی دانم. هنوز نمی دانم چه هست. یک کتابی اینجا دارم در مورد زندگی عشایر. مثلاً یک دختربچه ی عشایری که گوسفندی را بغل کرده است. آنقدر این چهره زیباست. مژه ها، ‌نگاه اش، ‌چشم اش. اصلاً نمی دانم یعنی چه، من شخصاً به شدت تحت تآثیر قرار می گیرم.
واقعاً نمی دانم یعنی چه؟ مثلاً هرچه دارم پیر می شوم، بیشتر به جغرافیای ایران علاقه مند می شوم. البرز میانه را خیلی دوست دارم. من خودم، اهل طالقان هستم، توی ایوان آن ویلایی که دارم، می نشینم به البرز نگاه می کنم. هرچه سنم بالاتر می رود، بیشتر زیبایی را می فهمم. این صخره ها، سنگ ها،‌ کوه ها و نوازش نور روی اینها و سایه هایی که لحظه ی مختلف اینها دارند. قله هایشان اگر برف دارد. اصلاً نمی دانم، اگر حوصله تان سر نمی رود، بیشتر تعریف کنم.
نه، ‌خیلی هم لذت می برم.
من همین جایی که زندگی می کنم، در اتاقی که می خوابم، پنجره ی پهناوری دارد و درخت هایی زیبا پشت پنجره هستند. هر روز صبح من با سر و صدا و جیک جیک گنجشک ها بیدار می شوم. هیچ وقت هم نفهمیدم اینها برای چه آنقدر سر و صدا می کنند. خیلی طول کشید تا بعداً‌ فهمیدم هر گنجشکی سعی می کند با صدایش قلمروی خودش را معین کند و بگوید که این شاخه مال من است. به اصطلاح یک همچین منطقی دارد.
خب، بیدار که می شوم به این پنجره نگاه می کنم. پنجره را همیشه می دیدم، چهل سال پیش در واقع نمی دیدم، الآن که پیر شدم می بینم. وقتی چشمانم را باز می کنم،‌ این تابش آفتاب، پشت این برگ ها یک رنگ سبز خاصی را ایجاد می کند که همین طور به تدریج گسترده می شود و بعد معنایش این است که آن درخت هم به سمت این نور شاخه هایش را پراکنده می کند. به شکل حیرت انگیزی این زیبایی را امروز می فهمم. چشمم قبلاً اینها را نمی دید. اما حالا،‌ آدم وقتی پیر می شود تازه، متوجه ی معنا می شود. بله نمی شود تعریفی برای زیبایی داد]همراه با اشک[ . این همه گفتند ولی آدم نمی داند زیبایی یعنی چه!.
بله، خیلی جالب است. آن وجه لذت بخش بودنش را به چه شکل می شود در موردش صحبت کرد.

آره، یکی از تعریف های زیبایی این است. اینها بحث هایی آکادمیکی است که ما خبره ی این قضیه نیستیم.

ولی خب شما تجربه اش را داشتید.
آره، لذت بخش است. وقتی در کار آفرینش هنری هستی، این عمل همان لحظه ایجاد زیبایی، یعنی خود آفرینش مثل این می ماند که مترادف باشد با تولید زیبایی. در نتیجه ایجاد نوعی شعف و لذت از درک زیبایی برای انسان ایجاد می شود. این فقط آدم است که این کار را می کند. البته دقت که می کنی بعضی از پرنده ها در جفت خواهی این کارها را می کنند. مثلاً طاووس چتر می زند که بتواند، جفتش را جلب کند یا آواز می خواند. این چیزها هست، ولی شکل کامل اش یعنی آفریدگاری مال بشر است.
کاملاً همین طور است.
خیلی پیچیده است، ممکن است بیان احساس ایجاد شعف نکند. بیان احساس ممکن است شما را متاثر کند. باز ایجاد زیبایی کرده، است. توجه می کند، پیچیدگی اش در همین چیزهاست. ممکن است یک ترانه ی غمگین یک حسی ایجاد کند که شعف نیست. اما بیان احساس است، بنابراین باز مساوی با زیبایی است.

عنصر احساس همیشه در خلق آثار هنری دخیل است. درسته؟
بله، شما وقتی اشعار حافظ را می خوانی، فکر می کنی مثلاً گفته امروز می خواهم در ساعت نه و نیم یک غزل بسرایم، یک طوری اش شده که اینها را سروده است ] با خنده[.
دقیقاً، حالا برگردیم به موضوع فروش آثار هنری. ‌ بعضی هنرمندان می گویند که من از اول در فروش کارم خیلی راحت بوده ام و خیلی لذت می بردم،‌ بعضی دیگر می گویند که اوایل به شکل رادیکالی اعتقاد داشتند که کار نباید فروخته شود اما کم کم رویکردشان تغییر کرده است. و یا اساتیدی هستند که می گویند چند کاری هست که به

هیچ عنوان نفروخته اند. یک همچین تجربیاتی را شما تا به حال داشته اید؟
آره آدم ها مختلف اند، بعضی ها، انقدر به کارشان چسبیده اند که جدا نمی شوند، برایشان سخت است. من فقط آن لحظه ای که دارم خلق می کنم، ‌لذتم را می برم. دیگر بعد، برای من تمام شده است.
خب تمام لطف کار جهان در این گوناگونی اش است.
ببینید، یک آدم حرفه ای در قرن بیست و یکم، کار می کند، می فروشد، دوباره کار می کند. ولی با رویکرد رمانتیکی قرن هفدهمی، فروختن یک کار زشتی است. یا مثلاً انسان قرن هفدهمی، هجدهمی،‌ که خیلی رمانتیک است، خودش را بیان نمی کند و فروتن است. قرار نیست کسی بیاید شما را کشف کند. شما موظف هستی، ‌خودت، ‌خودت را معرفی بکنی. منتها یک عامل دیگر سن و سال آدم است. من در جوانی دوست داشتم آدم ها من را ببینند و در سن- صحنه آمفی تئاتر- برایم دست بزنند. اما الآن اصلاً این موضوع برایم جالب نیست. نه اینکه اگر دیگران یک درکی از من پیدا بکنند، من خوشحال نمی شوم، قطعاً می شوم. یعنی هر آدمی می خواهد مورد توجه قرار بگیرد. ولی سن و سال که عوض می شود، این حالت عوض می شود. یا در من این طور اتفاق افتاد.

آن وابستگی که اشاره کردید. برای من خیلی سوال بوده. چه می شود که بعضی خیلی به کارشان وابسته می شوند؟

شاید ریشه اش در این باشد که بعضی از آدم ها دوست دارند پس بدهند،‌ بعضی از آدم ها، پنجریشان بسته است. خست دارند، پس نمی دهند ولی رستگاری در این است که آدم پس بدهد. اگر حافظ شعرهایش را نمی نوشت و می گفت این کار زشت است. ما امروز این دیوان را نداشتیم. یعنی هر چیزی باید سرجای خودش قرار بگیرد. یک نقاش هم در جهان امروز کارش این نیست، خودش برود.

نقاش فقط کار خودش را می کند،‌ وظایف تقسیم شده است. آن گالری دار است که اسباب کار را فراهم می کند و نمایشگاه می گذارد. نقاش فقط باید کارش را انجام دهد و بعد باید یک متولی پیدا کند که با این نوع کار مناسب تر است. برای این نوع کار، من جزو آن دسته کسانی هستم که از این تنوع خوشم می آید. تمام لطف جهان در این تنوع است. یکی کلاسیک کار می کند. یکی مینیاتور، ‌یکی اکشن پینتینگ ( Action Painting ) و آوانگارد است. همه ی این مجموعه است که با هم فضای فرهنگی و شناسنامه ی فرهنگی یک ملت را می سازد. من هم خیلی شناور هستم. گاهی، می خواهم مثل بچه ی آدم درست نقاشی کنم. گاهی می خواهم یک کار عجیب و غریب انجام دهم.
گروهی می گویند من بعضی کارهایم را نمی توانم دوباره تکرار کنم. دوباره به آن زمان برگردم. انگار آن مسئله ای که در یک لحظه و زمان داشته اند، دوباره تکرار نمی شود.
دقیقاً گرفتاری جدی من همین است. من هروقت که می خواهم یک نقاشی را بکشم. ذهن من رفته یک نقاشی دیگر می خواهد بکشد. دو تا حالت است یا اینکه ذهنم را بگویم،‌ برو پی کارت من این را بایستی تمام کنم. یا این را بگذارم کنار بروم آن کار را شروع کنم. من همیشه گرفتار این قضیه هستم. این هم شاید یک موهبتی است که ذهنم انقدر فعال است. گاهی می گویم برو پی کارت بگذار این کار را تمام کنم و گاهی هم کار را رها می کنم و می رویم و کار جدید را نجام می دهم.

شما در لابه لای صحبت هایتان به موضوع نقاشی های غارنشینی اشاره کردید که نظریات مختلفی در این مورد وجود دارد، یک عده می گویند، این انسان وقتی تمام نیازهای اولیه اش رفع شده، غذایش را تهیه کرده، سرپناه پیدا کرده، و غیره آنوقت به فکر کشیدن نقاشی و انتقال یافته ها و اطلاعاتش به دیگران افتاده است. عده ای هم می گویند که این نقاشی ها جنبه ی آیینی داشته اند و مورد استفاده ی مراسم مذهبی انسان های اولیه بوده اند. اما سوالی که همیشه باقی می ماند این است که چرا این اینها را زیبا انجام داده؟ چرا عنصر زیبایی در آنها وجود دارد؟ و چرا به زبان هنری اینها را بیان کرده است؟
بله، به نظر می آید که اصلاً آفرینش مترادف است با خلق زیبایی. و اگر بخواهیم که در متن و زمینه ی الاهی فکر کنیم، در بایبل هست که خداوند زمین و آسمان را در هفت روز آفرید و بعد گفت نیکوست. آره، این در تمام مذاهب آمده است که خداوند وقتی آفریدگاریش را انجام داد خودش بسیار لذت برده است. حالا اگر این خدا را ذهن بشر ساخته است، باز بشر هم این طور دارد فکر می کند. و به هر حال به خود ذات قضیه که فکر می کنید، می بینید که آفرینش و به ویژه آفرینش هنری یک ربط پیدا می کند به مسأله ی زیبایی. خیلی پیچیده است. اصلاً حیات با ریتم شروع شده است. اگر به موضوع تکامل نگاه کنی یک نظریه است که می گوید وقتی ابرها باریدند، دریاها به وجود آمدند، موج داشتند و با ریتم این موج آن تک سلولی ها ایجاد شدند و غیره. و ما هم از لحظه ای که به دنیا می آییم، با ریتم ضربان قلبمان و نفس کشیدنمان هستی پیدا کردیم تا لحظه ی مردن. ریتم یک عامل مهم در زیبایی شناسی است. ریتم در معماری، در موسیقی، در شعر و درهمه جا است. حیات و زیبایی شناسی ارتباط مستقیم با ریتم دارد. یک شاخه را نگاه می کنی به خوبی می بینی که ریتمیک است. اینجا یک شاخه را زده است، بعد با یک تناسب عددی و هندسی شاخه ی دیگر را بالاتر زده است، وباز هم بالاتر. اساس حیات روی موضوع ریاضی و نسبت های ریاضی و ریتم است. زیبایی شناسی یک ارتباط تنگاتنگ با ریتم دارد.
و همچین موضوع رنگ.

تناسبات همه تنسبات هندسی است. هر رنگی طول موج مشخصی دارد. آن کسی که یک جاجیم را دارد درست می کند، به طور ناخودآگاه دارد درست خلق می کند. کارش درست درست است. بعداً بروید در کتاب ها ببینید این چرا رنگ ها را اینطور چیده است. و به طور غریزی و فطری این عکس العملش است.
حالا برگردیم به همان موضوع انسان اولیه. بله، البته هنر در گذشته یک رابطه ای با مسائل متافیزیک و جادو و غیره داشته است. مثلاً عکس این گاو را کشیده است روی دیوار و دارد تمرکز می کند تا این گاو را شکار کند. لذا او هدفی در کشیدن این چیزها دارد. اما این کار را دارد زیبا انجام می دهد. ببینید حتی این ابزارهایی که ساخته است. او نیاز به ساختن چیز تیز داشته است اما جنبه ی زیبایی شناسی این کار به طور فطری بروز یافته است.

بله دقیقاًًًٌ همین طور است. یکی از انسانشناسان به نام دیسانایاک به طور مشخص به همین موضوع زیباشناسی پرداخته است و می گوید چرا ما از انسان زیباشناس ( Homo Aestheticus )سخن نگوییم.
آرتور پپ یک مقاله ی خیلی جالبی دارد درباره ی تأثیر جغرافیا بر نوع اندیشه و بروزات هنری. و او اصلاً به شدت فکر می کند که ایران یک جای استثایی است. جغرافیای استثنایی دارد که سبب شده در طول تاریخش این همه فرآورده های هنری به وجود بی آید. و معتقد است که این جغرافیا سبب شده گل های رنگارنگ در آن بروید، وجود دامهای خاصی مثل گوسفند و درنتیجه فراوانی پشم، بعد وجود نخ و گیاهان رنگی زیبا موجب ساخته شدن فرش های رنگارنگ و غیره شده است. ولذا این جغرافیا در نوع اندیشه ی ایرانی که به اصطلاح اندیشه ی آیین مهر بوده است. و یک همچین اتفاقی در قسمت های شمالی که برف ریز است و یا قسمت هایی که همیشه مه است به وجود نیامده است. آرتورپپ می گوید، این جغرافیای استثنایی سبب شده که هوا انقدر شفاف است که از فاصله ی خیلی دور آن گل های صحرا دیده می شود. و لذا این جغرافیا سبب بروزات اشعار زیبا و فرش ها و سایر آثار هنری ویژه ای شده است.
اگر برگردیم به همان موضوع زیبایی و تولید هنری، به دنبال آن می توان تمام کنش های انسانی را از این منظر نگاه کنیم. تحولات دنیای هنر و تعریف های گوناگونش ما را به سمت نگرش های تازه کمک می کند.
حال اگر ما تعریف نیتچه را از هنر بپذیریم که هنر را تبدیل ماده ی خام به مفهوم می داند، البته با توجه به صحبت هایی که داشتیم به علاوه ی ضروری بودن امرزیبایی و همچنین پذیرش موضوع ذاتی بودن عمل خلق زیباشناسانه، آیا می توانیم بگوییم پدر و مادر نیز یک نوزاد انسانی را که ماده ای خام است را در طی سالیان طولانی با

قوه ی زیبایی شناسانیشان شکل می دهند و از حالت خام به یک مفهوم تبدیل می کنند؟
آره، یعنی وقتی این روند را در حیات می بینیم همان مسئله ی آفرینش است. چقدر تنوع وجود دارد، گیاهان،‌حیوانات و غیره که بحث های پیچیده و طولانی دارد.

امتیاز زن ها به مرد ها در این است که زن می زاید اما مرد نمی تواند بزاید. زن یک نقش آفریدگاری دارد. مرد این نقش را ندارد. به طور کلی آفرینش باعث شعف می شود، حالا فرقی نمی کند،‌ چه پابلو پیکاسو باشد، چه آن زن روستایی که دارد جاجیم می بافد.

درست است. واقعاً ممنونم از زمانی که در اختیارم گذاشتید، صحبت های فوق العاده ای بود و بسیار سپاسگزارم انقدر با حوصله به سوالات پاسخ دادید.

من هم خوشحالم. امیدوارم موفق و پیروز باشید.