تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

نگاهی انسان شناختی به زندگی و آثار صادق هدایت (۳)

هنگامی به نوشته‏ هایی که درباره‏ ی هدایت نوشته شده ‏اند نگاه می ‏کنیم متوجه می ‏شویم که بیشتر خواسته شده از خلال آثار هدایت و زندگی ‏اش، به روانکاوی نویسنده دست پیدا کنند. گویی منتقد خود را روانکاوی می ‏بیند که می ‏خواهد بیماری نویسنده را برای ارائه راه حلی برای مداوا تشخیص بدهد. حالا حتی اگر فرض کنیم منتقد توانسته به بیماری نویسنده هم پی برده به نظر می ‏رسد زیاد کاربردگرا برای رسیدن به یک شناخت منسجم از جامعه و آثار نویسنده نباشد. نقد ژورنالیستی در پی این است که فرم را به محتوا ترجیح دهد. هنگامی فرم در ادبیات به محتوا ارجحیت پیدا کرد خیلی ساده است نویسنده و آثارش به صورت جداگانه در کنار جامعه نگاه می ‏شود. درک نکردن ارتباط فرد و جامعه خودش یک معضل هم برای نویسنده و هم برای منتقد است. چون دچار رویکردی می ‏شود که تقابل سوژه و ابژه برایش بدیهی فرض می ‏شود. اما تفاوت اساسی است بین رویکرد تقابل سوژه و ابژه که در غرب به آن دست پیدا کردند و توانستند با تسلط بر طبیعت صاحب تکنولوژی پیشرفته شوند تا جامعه‏ ایی مانند ایران که دچار یک مدرنیته ‏ی اجباری به وسیله ی شاهانش شد. چون سوژه در غرب دارای موقعیتی مناسب برای پرورش حس‏ های شناختش بوده اما در ایران سوژه بیشتر دچار احساسات سردرگم و ترس در برابر ابژه‏ ی خیالیش شده است. وقتی یک جامعه‏ مانند ایران از یک سو دارای یک پیشینه‏ ی تاریخی است و از سوی دیگر از بیرون مورد هجوم مفاهیم و روش ‏شناسی دیگری شده است دقیقا یک فرد چه کاری از دستش ساخته است. حالا اگر آن فرد بخواهد فکر کردن را بیاموزد چه کاری باید انجام دهد؟ آیا باید از خلال مفاهیم گذشته که به او ارث رسیده مفاهیم جدید را مورد نقد قرار دهد یا نه با یادگیری سریع مفاهیم جدید گذشته را نقد کند و آن را زیر سوال ببرد؟ به نظر می ‏رسد راه دیگری هم باشد فرد چنان قدرت و توانایی داشته باشد که بتواند وجود خویش را درک کند و در همین بین به شناختی از خود با توجه به موقعیتی که دارد برسد. حالا آن شناخت می ‏تواند درست نباشد. البته در این جا نمی ‏توان قضاوتی درباره‏ی درستی یا نادرستی کرد. از آن‏جا که باید پرسید چه کسی درستی و نادرستی را با توجه به چه اصلی تعریف می ‏کند؟ به نظر می ‏رسد مهم‏ ترین اصل در ادبیات و هنر این باشد که نویسنده خواهان شناخت خویش با توجه به موقعیت اجتماعی، جهانی و البته در برابر هستی باشد. در غیر این صورت نویسنده در دام تاریخ ‏پردازی یا سیاست ‏زدگی و خاطره ‏نویسی می ‏افتد. اما هدایت از آن دسته نویسنده ‏ها است که دچار پرسش‏ های اساسی بشریت در رابطه با وجود خویش شده است حالا چگونه به جواب این پرسش رسیده می ‏تواند علاوه بر دلایل شخصیتی دلایل فرهنگی و اجتماعی هم داشته باشد. هدایت در یک موقعیت آرام سیاسی – اجتماعی بزرگ نشده است بالطبع آثارش متاثر از بحران اجتماعی آن دوران است. به هر حال یک فرد هنگامی در یک بحران اجتماعی می خواهد خودش را بشناسد خواه ناخواه دچار هیجانات و احساسات غیرمعمولی می شود و این طبیعی است. اما مهم است چگونه می تواند تا حدی احساسات خود را در رابطه به موقعیت جدید برای رسیدن به مفاهیم شناختی متفاوت تعدیل کند. اما گویی رویکردی وجود دارد که تعریف‏ های ثابتی از انسان سالم، دیوانگان و افراد دارای مشکلات روانی ارائه می دهد. دقیقا فروید با انقلابی که در جهان شناخت ها ایجاد کرد مربوط به این است که دیگر نمی توان یک خط روشن بین انسان سالم و ناسالم کشید. هر انسان سالمی می تواند هر آن با توجه به موقعیت آسیب زایی که در آن قرار می گیرد دچار مشکلات روانی شود. چه کسی می‏تواند ادعا کند که تغییر در احساسات یا ساختارهای ذهن بدون درد است؟ ظاهرا تغییر در عادت های زندگی انسان را دچار دردهایی می کند که شاید بخشی از این دردها حتی خیالی باشد چون انسان در زندگی اجتماعی – فرهنگیش اغلب یاد می گیرد چه چیز را دردآور بداند.

حسین پاینده منتقد ادبی از صادق هدایت به این عنوان یاد می‏کند که بزرگترین قربانی نقد ادبی روانکاوانه در ایران است و با اشاره به ادعای برخی درباره ابتلای هدایت به افسردگی می‏گوید: آیا یک فرد افسرده می‌تواند طنز شاهکاری مانند «وغ وغ ساهاب» خلق کند؟! سوالی دیگری به وجود می آید آیا باید انسان ها را به شادها و افسرده ها تقسیم بندی کرد؟ یا این که هر انسانی می تواند ترکیبی از حالت های ناراحتی و شادی باشد؟ به نظر می رسد نمی توان به مفاهیم ثابت و ارزش مدارانه زیاد اطمینان کرد. همان طور که نویسنده در ایران به دلایل فرهنگی و اجتماعی دچار رویکرد تقابل سوژه و ابژه می‏شود منتقد در ایران نیز دچار همان معضل است. وقتی منتقد بین خود و نویسنده یک فاصله ایجاد می‏کند مطمئنا توان نخواهد داشت یک ارتباط منسجم بین خود و نویسنده برای شناخت بهتر از آثار، نویسنده و خود برسد. آیا منتقد باید خود را سوژه‏ایی عاقل و معرفت‏ اندیش فرض کند که توان دارد به شناخت کاملی از نویسنده حتی بیماری‏های او برسد آیا بعد از برچسب بیماری زدن به نویسنده، منتقد قصد پنهانی دارد که منجر به جذب یا دفع مخاطب شود؟ یا با نقد می‏خواهد به یک شناخت هم از خودش دست پیدا کند. در حال حاضر به روانکاوی هم می ‏توان رویکرد انتقادی داشت. چون روانکاو نمی‏ تواند یک سوژه‏ی عاقل و معرفت اندیش باشد که می تواند قطعا به شناخت مشکلات بیمار دست پیدا کند. ممکن است روانکاو در همین بین که به خاطرات بیمار گوش می دهد هنگام تحلیل به مشکلات خویش رجوع کند. ظاهرا روانکاو برای شناخت بهتر که بتواند بیمار را واقعا حمایت کند باید در پی ارتباط بین خود و بیمارش باشد در غیر این صورت گویی روانکاو قصد دارد از بیمارش یک ابژه برای رسیدن به قصدی جز شناخت، بسازد. ظاهرا نمی توان نه به حرف هایی که قصد برچسب زدن به یک نویسنده را دارند اطمینان کرد نه به آن هایی که می خواهند نویسنده را دارای یک نبوغ خاص بدانند. از آن جا که تعریف از نبوغ هم دلایل اجتماعی – فرهنگی دارد. گویی فقط می توان به نویسنده یا منتقدی اطمینان کرد که ناخودآگاه به رویکرد تقابل سوژه و ابژه باور ندارد و برایش واژگان دارای مفاهیمی ثابت و ارزش مدارانه نیستند.

صادق هدایت با مرگ طبیعی نمرده است. خودکشی کرده است. خودکشی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ بستگی دارد با چه رویکردی این مساله را نگاه کنیم. به نظر می رسد وقتی می خواهیم با پدیده ی خودکشی روبرو شویم ما را با ابهام داشتن اراده ی بشر روبرو می کند و این ترسناک و اضطراب آور است. بنابراین می توان ترجیح داد از خلال نگاهی ارزش گرا خودکشی را تقبیح کنیم و در پی درک مفهوم آن نباشیم که انسان می تواند مرگ خویش را در دست داشته باشد و هر وقت اراده کند بمیرد. هنگامی به سوژه عاقل و معرفت اندیش باور داشته باشیم می توانیم از خلال ذهنیت بگوییم انسان بهتر است زندگی را به مرگ ترجیح دهد. اما آیا مرگ و زندگی دو سوی یک پیوستار هستند؟ آیا مرگ خارج از انسان وجود دارد که به هر حال روزی بر او فایق می شود؟ یا نه، مرگ همیشه از همان تولد در انسان وجود دارد؟ هدایت کسی است که به شرایط اجتماعی ایران انتقاد دارد و حتی برای چاپ کتاب هایش به کشورهای دیگر سفر می کند. به هر حال جامعه ی ایران به دلیل ورود مدرنیته ی اجباری رضاشاه دچار آشفتگی است. و دیگر افراد نه به راحتی می توانند بر اساس سنت ها و عرف زندگی کنند و نه توان دارند روش شناسی غربی را برای رسیدن به علم با توجه به ساختارهای جامعه ی خویش به کار ببرند.

تحصیل کرده های ایرانی از جمله هدایت خواهان حفظ استقلال خویش همراه درک فرایند تفکر هستند که به سهولت به دست نمی آید. در این جا می توان از خلال رویکرد دورکیم که اجتماعی است خودکشی هدایت را آنومیک در نظر گرفت. باید این نکته را در نظر گرفت که هدایت با توجه به آثارش دچار سوالات فلسفی و وجودی است. آیا می توان با توجه به رویکرد دورکیم خودکشی کسی مانند هدایت را که فکر می کند و سوالات وجودی دارد از آن جا که در یک کشور آنومیک زندگی می کند نوع خودکشی اش را در دسته ی آنومیک قرار داد. اما ظاهرا رویکرد اجتماعی دورکیم نمی تواند پیچیدگی این مساله را به لحاظ انسان شناختی آشکار کند. پایه و اساس رویکرد اجتماعی، یک اخلاق جمع گراست که خدمات بشردوستانه را بر بشردوستی ارجحیت می دهد. در حالی لکان برای آنان که به نام عشق به همنوع یا عشق به آزادی و آزادی بخشی مانع رشد و شکوفایی دیگران در مقام فاعل نفسانی می شوند، ارزش چندانی قائل نیست (پیرکِلِرو، ۱۳۹۴). به هر حال در یک جامعه ی آشفته نیازهای اولیه ی افراد در یک چارچوب منسجم برآورده نمی شوند و این موضوع می تواند منجر به آسیب های اجتماعی از جمله خودکشی بعضی افراد شود. آیا می توان گفت همه ی جوامع توان دارند سوالات وجودی و فلسفی داشته باشند. در این شکی نیست که انسان به طور کلی خواه ناخواه دچار سوالات وجودی می شود اما پروراندن این نوع سوالات و به دنبال پاسخ آن ها بودن شرایط اجتماعی خاصی را می طلبد. ظاهرا شرایط اجتماعی ایران در زمانی که هدایت زندگی می کرده به دلایل آشفتگی های اجتماعی – اقتصادی اجازه پروراندن سوالات وجودی را به افراد نمی داده است. درگیری های ذهنی تحصیل کرده ها بیشتر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است که مطمئنا فردی مانند هدایت را هم تحت تاثیر قرار می داده با وجود این که هدایت درگیر سوالات وجودی بوده است. در غرب شرایط اجتماعی بعد از رنسانس به گونه ایی بوده که افراد رفته رفته توانستند فرایند تفکر را در همه ی ابعاد زندگی بشر تمرین کنند.

تفکر دارای یک ساختار اجتماعی است که می توان بُعدهای متفاوتش را در علوم تخصصی پی گیری کرد. هنگامی خودکشی هدایت را در یک سو و شرایط آشفته ی ایران را در آن دوران از سوی دیگر داریم و در این بین هدایت سوالات وجودی داشته است شاید بحث کردن درباره ی اراده ی انسان در رابطه با خودکشی گزاف به نظر رسد. در اینجا چاره ای گویی نیست از خلال رویکرد اخلاقی یا اجتماعی خودکشی هدایت را تقبیح کنیم و بگوییم که ایشان در رابطه با جامعه و آزادی که آن روزها درباره اش زیاد سخنوری می شده، هیچ مسوولیتی نداشته است. هدایت در نوشته هایش از ورطه ی هولناکی که بین خودش و مردمی که دچار زندگی اقتصادی هستند حرف می زند چرا؟ چون دچار سوال است و فرد به راحتی نمی تواند در یک جامعه آشفته در گوشه تنهایی بنشیند و به تفکر بپردازد، تفکر نیاز به شکل گیری ارتباطات منسجم بین نه تنها افراد بلکه ابعاد متفاوت جامعه دارد. آیا خودکشی هدایت انتقام گرفتن از جامعه ی ایران است؟ اما به نظر می رسد در طول تاریخ هر زمان انسان دچار سوالات اساسی بشر شده است به عقب خویش نگاهی انداخته و مفاهیم گذشته ی خویش را مورد بازاندیشی قرار داده است همان طور که غربی ها بعد از رنسانس این کار را انجام دادند. اما وضعیت جامعه ی ایران در دوران مشروطه فرق دارد. گویی مفاهیم و تکنولوژی غربی منجر شده است تحصیل کرده های ایرانی دچار سوالات به ظاهر فلسفی شوند. این مقایسه بین تفکر غرب و سنت ایرانی ظاهرا بازاندیشی مفاهیم گذشته را به تاخیر انداخته است. حالا می بینیم هدایت با داشتن سوالات وجودی بیشتر دچار طبعی نازک اندیشانه که دیگران درکش نمی کردند تا بازاندیشی مفاهیم گذشته شده است. طبیعی است که صادق هدایت به شعارهای اخلاق گرا و آزادی خواه توجه نکند و با اراده و اختیار تن به خودکشی دهد وقتی موانع زیادی در برابر شکوفایی فردیت او وجود دارد.

هدایت همراه با سوالات وجودی اش توان دارد که جامعه و خودش را از دور ببیند هر چند آن قدر توانایی ندارد که در خلوت و تنهایی به بازاندیشی مفاهیم گذشته ی ایرانی ها بپردازد. در این جا او مطمئنا آزادی خویش را آن قدرها درک می کرده است که از سرزنش های اجتماعی نترسد و درباره ی نوع مرگ خویش تصمیم بگیرد. دور شدن از نگاه اجتماعی در رابطه با خودکشی ما را به سوالات وجودی و فلسفی نزدیک می کند که نمی توان به معنای فردی اخلاق به راحتی بی توجه بود. در نزد لاکان میان آرزومندی و نیاز تمایز وجود دارد. درست است لاکان تحت تاثیر هگل آرزومندی را همواره بر آرزومندی غیر می داند اما غیر را به معنای همنوع خود نمی گیرد بلکه آن را محل رمزی و اشاری یعنی سمبلیک قانون می داند. غیری که قابل تاویل به من نفسانی و مسلط ما نیست. لاکان در تقابل کانت که احساس گناه را به قانون نسبت می دهد، آن را مربوط به آرزومندی انسان می داند. آیا مبحث آرزومندی به این ارتباط ندارد که انسان همواره خواهان این است سوالات وجودی را در هر لحظه از اول طرح کند تا بازاندیشی را بارها تکرار کند تا به قانون دست نیافتنی واقعیت نزدیک تر شود. اما گویی در این بین برآورده نشدن نیاز، انسان را آنقدر رنجور می کند که توان پروراندن سوالات وجودی را به راحتی در یک جامعه ی آشفته نخواهد داشت. پس در این جا می توان قانون خواهی یا آزادی خود را با به شکلی منفعلانه نشان داد؛ خودکشی!

آثار هدایت را می توان به پنج موضوع طبقه بندی کرد: داستان، ترجمه، تحقیق، نمایشنامه و سفرنامه. هنگامی خواسته باشیم با رویکردی اجتماعی نگاهی به زندگی و آثار یک نویسنده داشته باشیم خواه ناخواه تاریخ و شرایط اجتماعی در مرحله ی اول برایمان اهمیت خواهد داشت و هرگز نمی توانیم صرفا نگاهی ادبی به آثار داشته باشیم و زبان نویسنده را مورد بررسی قرار دهیم. از خلال رویکرد اجتماعی ادبیات فقط کاربرد زبان نیست. شاید به شکلی گفت جایگاه ادبیات مفهوم است. مفهوم را چگونه می توان تعریف کرد؟ یعنی نویسنده قادر است که برانگیختگی احساسات را همراه با تغییر مفاهیم یک جامعه که در حال گسترش ارتباطاتش هست، درک کند. آثار یک نویسنده می توانند نمودی از ساختارهای یک جامعه در زمانی خاص باشند. نویسنده قادر است تغییر مفاهیم یک جامعه را با ساخت داستان نشان دهد. مفاهیم حرکت دارند و تغییر می کنند از آن جا که روش شناسی یک جامعه که از خلال آن جهان و انسان تعریف می شوند، با گسترش ارتباطات و تغییرات فضایی و اقتصادی آرام آرام دگرگون می شوند. بنابراین ما در ادبیات در پی شناخت تغییرات ظاهری مثل تغییر تکنولوژی یا رفتارهای افراد نیستیم بلکه می خواهیم با تغییرات عمیق تر یعنی تغییر مفاهیم یک جامعه که ما را برای رسیدن به یک شناخت از نزدیک هدایت می کنند، روبرو شویم. دقیقا این برانگیختگی احساسات است که ما را از حرکت مفاهیم در طول تاریخ با خبر می سازد وگرنه وقتی انسان احساساتش برانگیخته نشود در رابطه با خودش و تغییرات اطرافش حساس نخواهد شد. البته بدیهی است که تنها برانگیختگی احساسات نویسنده را یاری نخواهد کرد که تغییر مفاهیم یک جامعه را همراه با گسترش ارتباطات نه تنها درک کند بلکه آن در چارچوب نوشتن ارائه دهد. البته برانگیختگی احساسات نیز می تواند انسان ها را به گونه ایی دچار هیجان یا تحریک عواطف کند که آن ها حالا آگاهانه یا ناخودگاه مانع و سدی برای درک تغییر مفاهیم باشند و علاوه بر آن خواهان حفظ مفاهیم گذشته شوند تا مبادا به لحاظ روانی «خود» را در برابر تغییرات بیرونی از دست بدهند. اما در مقابل نویسنده هر چقدر حساس تر باشد برانگیختگی احساساتش در رابطه با تغییرات بیرونی بیشتر خواهد بود و حالا برای دور شدن از درد درونی که به خاطر برانگیختگی حس می کند ناچار می شود به تعریفی دیگر از مفاهیم گذشته با توجه با تغییرات بیرونی و شناخت مفاهیم جدید که از جوامع دیگر می توانند قرض گرفته شده باشند، برسد. اما اگر مشکلات اجتماعی دیگر هم وجود داشته باشد این پروسه سخت تر خواهد بود. بالطبع نویسنده به تنهایی و به دور از شکل گیری یک گفت و گوی منسجم بین گروهی که خواهان نوشتن هستند به راحتی قادر نخواهد بود به روش شناسی خاصی برای درک تغییر مفاهیم جامعه شان برسند. البته در حال حاضر مدرنیته فرصتی را ایجاد کرده است که افراد وابسته به مکان های محلی نخواهند بود و گفت و گو می تواند به فراسوی ملیت های خیالی گسترش پیدا کند. اما به هر حال برای شناخت حرکت مفاهیم یک جامعه ناچار به رسیدن به یک گفت و گوی منسجم بین افراد با هدفی مشترک هستیم در غیر این صورت حداقل فرد به لحاظ روانشناختی ناچار است به تنهایی با دردی که از خلال برانگیختگی احساساتش حس می کند روبرو شود. هنگامی می گوییم گفت و گو منظور یک گفت و گوی رو در رو صرفا نیست. به هر حال افراد با داشتن یک هدف مشترک ملزم به تعریف مشترکی از مفاهیم کلی خود هستند وگرنه هر فردی با توجه به تعریفی که خود دارد کار خود را انجام می دهد. برای همین با توجه به آثاری که در چارچوب ادبیات وارد بازار می شوند می توان گفت که نویسندگی بیشتر تعریفی فردی دارد و هر کس گویی خواهان است کار خودش را انجام دهد برای همین می بینیم از نظر عده ایی ادبیات حتی می تواند پرداخت خاطرات زندگی روزمره هم باشد.. دقیقا می توان در این جا به آسیب های اجتماعی اشاره کرد که اجازه ی شکل گیری یک گفت و گو بین افراد با هدف مشترک را نمی دهند.

و در این بین ممکن است فرد برانگیختگی احساسات خویش را صرف زندگی روزمره ی خویش نه درک تغییر مفاهیم کند. به هر حال هنگامی تغییرات از بیرون صورت بگیرد برانگیختگی احساسات زمانی اتفاق می افتد که افراد قادر نیستند به راحتی نیازهای روزمره ی خویش را همانند گذشته برآورده کنند چون مفهوم لذت و درد خواه ناخواه در حال تغییر خواهد بود. بنابراین دوره ی زندگی یک نویسنده مهم انگاشته می شود که می توان با شناخت آن به چگونگی برانگیختگی احساسات افراد آن جامعه پی برد.
مشروطه مهم ترین رویداد دوره ی زندگی هدایت است. جامعه ی ایران از خلال این رویداد خواهان قانون خواهی به نام آزادی شد. در این جا تغییر اساسی در مفاهیم گذشته ی ایرانیان صورت گرفت. اما می توان این موضوع را نیز مد نظر گرفت از آن جا که تغییر ناگهانی و از بیرون صورت گرفته است افراد به راحتی نتوانسته باشند ارتباط مفاهیم گذشته و جدید را که وام می گرفتند درک کنند. در این جا افراد خیلی راحت مفاهیم گذشته و جدید را در کنار هم قرار می دهند و آن ها را به صورت مطلق در زمان ها و مکان های مختلف به کار می برند و برای آن ها تنها رفع نیازهای روزمره شان مهم خواهد بود و نه درک تغییر مفاهیم. درک مفهوم قانون خواهی برای جامعه ایی مانند ایران که به شاه حس تعلق دینی داشته اند ساده نبوده است آن ها بایستی از حس گناه در برابر خداوند دور می شده اند تا می توانستند مفهوم قانون خواهی که یعنی هر انسانی مسوول زندگی خویش است را درک می کرده اند. در این بین می تواند از مفاهیم زیادی از گذشته افسون زدایی شود و عده ایی حتی دچار ذهن گرایی کاذب شوند و تصور کنند مثلا جامعه برخلاف گذشته دیگر مذهبی نیست. در حالی مذهب یک مفهوم است که دارای اجزایی متفاوتی است. در این جا برانگیختگی احساسات مهم است. مثلا افراد ممکن است دچار ترس و هیجان شوند که احساس تنهایی کنند که قادر نیستند خودشان مسوول زندگی شان باشند چون به لحاظ روانی دیگر مجبورند در جهانی زندگی کنند که روبرویشان دیگر قانون وجود دارد نه فردی به نام شاه، خان، پدر که می تواند از یک سو مهربان باشد و از سوی دیگر دچار خشم.
هدایت این مساله تغییر مفاهیم را با توجه به تغییرات ناگهانی درک کرده است و در داستان هایش آن ها را نشان می دهد. در این بین ما می توانیم چگونگی برانگیختگی احساسات هدایت را نیز پیگیری کنیم. اما هدایت نویسنده ایی است که جایگاه ادبیات را مفهوم می داند نه نقل خاطرات شخصی یا پرداخت موضوع های پراکنده. هدایت هنگامی احساساتش دچار برانگیختگی شده است آن را در زندگی و نیازهای روزمره اش جست و جو نکرده است، از آن جا که دچار سوالات فلسفی در رابطه با مرگ و تولد انسان بوده و خواهان این شده که لذت و درد را دوباره با توجه به تغییرات اطرافش تعریف کند.

نویسنده: فاطمه خضری

تصویر: افشین طیبی