نویسنده: آرش اخوت
«قهوهخانهی سنتیِ ایرانی»، نوعی فضای عمومیِ «طبیعی» در شهرهای ایران است؛ شاید همزادِ توامانِ شهرِ سنتی که تکوین و توسعهاش، تقریبن بهتمام، طبیعی و ارگانیک است. حضور (حضورِ سنتی) در قهوهخانه، که گویا از عهدِ صفوی در ایران باب میشود، اگرچه نوعی از رفتارِ عمومی وانتخابیِ (۱)بخشی از اهالیِ شهر (فقط مردها) است، اما چنان ساده و طبیعی و چهبسا ناخودآگاه است (یا بود) که هنوز از آن خودآگاهیِ استفادهی انتخابی و اختیاریِ انسان از فضای عمومیِ شهری در عصرِ مدرن، انگار کمتر بهره دارد. قهوهخانهی سنتیِ ایرانی، بهلحاظِ فضا، ساده و بیآلایش است (مثلن بهنقلِ شاهدانِ عینی تا همین ۴۰-۵۰ سال پیش یا کمی پیشتر، شخصی در فضای خالیشدهی یکی از چنارهای قدیمی و غولپیکرِ چارباغِ عباسی، بساطِ قهوهخانهای برپا داشت: خودش و بساطش در داخلِ تنهی چنار، و مشتریها در پیادهراهِ چارباغ مینشستهاند)؛ خوراکش ارزان و آشناست؛ تنوعِ چندانی هم ندارد. اینهمه سبب میشد که قهوهخانه، جای تقریبن همهی اقشارِ شهر (البته در آن روزگار جز زنها و بچهها) باشد و در جامعهی بیش از حالا نرینهبنیادِ آن روزگار (که زن حتا در آمد-و-شدِ روزمرهی شهری هم حضوری کمرنگ داشت)، یک «فضای عمومی» بهمفهومِ دقیقِ کلمه باشد؛ هرچند این که چهقدر از خواصِ مدنیِ فضای عمومی، بهمعنای حدِ واسط و انتقالیِ میانِ عمومِ مردم (با تسامح بخوانید «ملت») و دولت(۲)، برخوردار است، بحثِ دیگریست.(۳) باری؛ بهعبارتی شاید بتوان گفت که قهوهخانهی سنتیِ ایرانی،نوعِ مثالزدنی و چهبسا بلامنازعِ فضای عمومیِ شهرِ سنتیِ ایرانیست. و شاید بهدلیلِ همین نوعِ ویژهی «عمومیبودن»، که پیشتر در شهرِ سنتیِ ایرانی سراغ نداریم انگار، پُر است از تابوها و ممنوعیتها؛ از همینروست که«قهوهخانه جای زنها و بچهها نیست». با این اوصاف، قهوهخانه، بهعنوانِ مهمترین فضای عمومیِ شهری، به حیاتِ خود در شهرِ سنتی ادامه میدهد و هرچه میگذرد، بیشتر به حیطهی خودآگاهِ شهری یا خودآگاهیِ زیستِ شهری وارد میشود: کیفیتِ فضا اهمیتِ بیشتری مییابد؛ چنانکه کمکم قهوهخانهها، بهخصوص از اواسطِ پهلویِ دوم، «طراحی» میشوند؛ اسامیِ آنها، از اسامیِ «طبیعی»ای چون اسمِ صاحبِ قهوهخانه، به اسامیِ فکرشده و انتخابشده (مختصاتِ خودآگاهی) تغییر میکند و…
(ادامه ی مقاله در فایل پیوست کافه نشینی در روزگار ما)