تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

عکاسخانه قدیمی «رویا»: پای صحبت میرآقا موسوی عکاس

عصر یک روز پائیزی، پای پلهٔ عکاسخانهٔ قدیمی “رویا” به همراه دوستانم بابک روح الامینی و محمد غفوری به انتظار ایستاده ایم تا آقای عکاس را ببینیم. عکاسی رویا روبروی قنادی آذربانی در خیابان امام خمینی رشت است و ما بدون هماهنگی قبلی آمده ایم و عکاسی بسته است. عکس های گذاشته شده بر تابلوی کنار در ورودی تعدادی کپی از عکس های دوره قاجار است و ما در جستجوی عکسی از عکاس در نخستین گام ناکام می مانیم. چند دقیقه بعد مرد جوانی از راه می رسد و راه پله ها را به سمت طبقه دوم طی می کند. متوجهٔ ما که می شود، می پرسد؛ منتظر پدر هستید؟ می‌گوییم برای دیدار و گفتگو با میرآقا موسوی آمده ایم. مردِ مهربان لبخندی می زند و می گوید؛ پدرم فقط صبح ها از ساعت ۹ تا ۱۲ سر کار می آید. ما را به چای دعوت می کند. در آتلیهٔ میرآقا، عکس ها را که به در و دیوار می بینیم بر انجام گفتگو مشتاق تر می شویم. عکس هایی از ورزا جنگ، لافندبازی و شهر و چهره های مردم در رشت قدیم. صبح زود با هماهنگی قبلی به دیدار عکاس می رویم. ۸۳ ساله مردی است. سالم، پر انرژی و جدی.

• آقای موسوی من نخستین بار نام شما را طی یک گفت و گو با آقای محمد ابراهیم علمی پور عکاس و مدیر عکاسی کارلو شنیدم. ایشان گفت که شما دو نفر چند سال با هم شریک بوده اید و نیز گفت شما در سال ۱۳۴۴ ش. کت تان را برادشته اید و از عکاسی رفته اید و با پایان دادن به شراکت و فروختن سهم خود به ایشان تمام نگاتیوها و عکس هایی که عکاسی کرده بودید را در عکاسخانه کارلو باقی گذاشته اید. بگوئید چه شد که عکاس شدید و چرا از عکاسی کارلو جدا شدید و نتیجه چند سال تلاشتان را آنجا باقی گذاشتید؟

اول باید بگویم من متولد ۱۳۰۹ در سرخ محلهٔ رشت هستم در سال ۱۳۲۹ش. رفتم خدمت سربازی و دو سال بعد از پایان خدمت با یکی از دوستانم که در رشت مکانیک ماشین های برش چوب بود، همکار شدم. بعد از آن کار مدتی بیکار بودم. دنبال کار می گشتم که با عکاسی آقای “احمد مایل افشار” آشنا شدم. ایشان مدیر عکاسی متروپل در تهران بود که در رشت نیز شبعه ای داشت. از سال ۱۳۳۴ در عکاسی متروپل رشت در بخش فروش لوازم و تجهیزات عکاسی مشغول به کار شدم. کم کم کار با دوربین عکاسی را یاد گرفتم و بعد از یک سال برای عکس برداری از مراسم و عروسی ها و میهمانی ها خودم می رفتم. کارم هم خوب بود. اما عکاس رسمی عکاسی متروپل آقای احمد مایل افشار بود. خدا رحمتش کند مرد خیلی خوبی بود. مغازه اش در تهران در خیابان لاله زار بود. من سه چهار سال در عکاسی متروپل رشت با او کار کردم، عکاسی ما دو قسمت داشت. یکی بخش عکاسی از مجالس عروسی و جشن تولد و مراسم مدارس و یک قسمت هم برای عکاسی پرتره و چهره بود. من عکاس مراسم بودم. تعداد کارکنان عکاسی ما به پانزده نفر می رسید، که در این دو قسمت کار می کردند. من تا سال ۱۳۳۹ در آنجا بودم، تا اینکه آقای مایل افشار عکاسی را به شخص دیگری فروخت و من نخواستم با آن شخص همکاری کنم و در نتیجه به کارم در آن عکاسی پایان دادم.

• چه شد که با اقای محمد ابراهیم علمی پور عکاسی کارلو را راه اندازی کردید؟ در پشت بسیاری از عکسهای اواخر دهه سی و نیز نیمه اول دهه چهل مهر عکاس خانه کارلو نقش بسته است. چه مقدار از این عکسها را شما عکاسی کرده اید؟

بعد از جدا شدن از عکاسی مترو پل، شوهر خواهرم من را با آقای علمی پور آشنا کرد و گفت که او هم عکاس جوانی است و شما می توانید با هم کار کنید. بعدها فهمیدیم که او تنها عکس فوری می گرفت و کار چندان دیگری بلد نبود. و من اطلاعاتم در عکاسی بیشتر از او بود. آن وقت ها عکاسی مثل امروز ساده نشده بود و تخصص لازم داشت. در سال ۱۳۳۹ هر کدام سرمایهٔ مختصری گذاشتیم وسط، در حدود دوازده هزار تومان. شش هزار تومان من و شش هزار تومان هم او. کسی که مغازه را به ما اجاره داده بود گفت که پیش کرایه شش ماه را باید اول پرداخت کنید. ماهی پانصد تومان. می شد به قراری سه هزار تومان. مغازه را گرفتیم و با علمی پور رفتیم عکاسی متروپل تهران پیش آقای مایل افشار. به او گفتم که ما دو تا جوان هستیم که در حال حاضر بیکاریم. یک مغازه گرفته ایم که عکاسی راه بیاندازیم اما سرمایه زیادی نداریم، مایل افشار با نهایت محبت وسایل کامل برای راه اندازی یک عکاسخانه را به ما داد و گفت که کار کنید و باقی را بدهید. او خیلی انسان شریفی بود. اکثر عکاسان رشت و گیلان به او خیلی مدیونند.

• چه کسی اسم عکاسی را کارلو گذاشت؟ شما یا آقای علمی پور؟

من گذاشتم. در تهران یک عکاسی دیدم به اسم کارلو خوشم آمد آن اسم را برای عکاسی خودمان انتخاب کردم. آقای مایل افشار برای دادن وسایل به من گفت که من این آقا را نمی شناسم و دوربین ها، فلاش و دیگر وسایل را به من داد و گفت شما چون با من کار کرده اید به شما اطمینان کامل دارم. ما با آن وسایل، عکاسی را راه انداختیم. حتی در عکاسی کارلو ابتکاری از خودم به خرج دادم و آن پرده ایست که در آتلیه است. برای ساخت آن پرده از احمد آقا نجار و آقای شادپور تابلو نویس که در نزدیکی مغازه ما کار می کردند کمک گرفتم و آن تابلو را آماده کرده و در آتلیه نصب کردم. در آن دوران استقبال خیلی خوبی از آتلیه ما می شد و بسیاری از عکس های خانوادگی و آتلیه ای با آن پرده در پس زمینه عکاسی شده است. من گرداننده و عکاس آنجا بودم. چون علاوه بر عکاسی در آتلیه من عکاس روزنامه اطلاعات و کیهان آن زمان هم بودم. آقای مژده نماینده روزنامه اطلاعات و آقای عباسی هم روزنامه کیهان را در رشت نمایندگی می کردند. در این دوران من بیشتر با مسئولین و سران رشت به واسطه عکاسی برای این دو روزنامه آشنایی پیدا کردم. همه به من اطمینان داشتند. بیشتر مدارس پسرانه و دخترانه را قبضه کردم، خانواده ها به خصوص برای عکاسی خیلی به من اعتماد داشتند. مرا خیلی ها در شهر می شناختند و برای عکاسی به تمامی مراسم دعوتم می کردند.

• آقای علمی پور گفت که برخی مراسم را خود ایشان و بعضی را شما عکاسی کرده اید.

تمام نگاتیوهایی که تا سال ۱۳۴۴ عکاسی شده و آن جاست مال من است!

• جدی؟

می توانید از آقای حسین اسدی که به مقدم معروف است و الان با آقای علمی پور کار می کند، بپرسید. اسدی قبلاً در عکاسخانه مقدم کار می کرد. شاگرد آقای مقدم بود. مقدم که ُمرد، نگاتیو ها رسید به اسدی و او هم برای مشتریانش در خانه عکس چاپ می کرد. بعد آمد عکاسی کارلو پیش علمی پور. او می داند که همه نگاتیوهای آنجا را من عکاسی کرده ام.

• چقدر از عکس های مراسم را آقای علمی پور می گرفت؟

او عکاس فوری بود و عکس فوری می گرفت. دوربین فوری قدیمی داشت. قبل از اینکه با من مشترک عکاسی بزند، جُلوی ادارهٔ نظام وظیفه می ایستاد و عکس سربازها را به صورت فوری می گرفت. از عکس برداری حرفه ای اطلاعاتی نداشت.

• بعد که با شما کار کرد عکاسی اش بهتر شد، این طور نیست؟

کم و بیش. اما نه به آن صورتی که باید. عکاسی کارلو را در آن زمان من می گرداندم. می توانید از تک تک همکاران قدیمی ما سؤال کنید.

• به عنوان مثال من یکسری عکس از طبیعت زیبای رشت در برف، مربوط به اوایل دهه چهل در آنجا دیدم و همینطور عکس هایی در شهر رشت که برف زیادی آن را پوشانده و نیز زنان شالی کار هنگام کار در مزرعه، چیزی از آن عکس ها را به یاد دارید؟

تمام عکس های برف مال من است. من آن منظره ها را عکاسی کردم. همه اش را. من می توانم بگویم تک تک عکس ها را از کجا گرفته ام. دوربینم هم روسی بود. شش در شش عکس می گرفتم. دوربینم فانوسی بود. از محله ساغری سازان هم عکس گرفتم. استاندار آن زمان آقای غلامرضا عون زاهدی از من خواسته بود که عکس بگیرم. برفِ سنگینی باریده بود. برف تا دامنه مغازه ها بالا آمده بود. و خیابان ها، کوچه ها و ماشین ها را سفیدِ سفید کرده بود. یادم نمی رود سرمای زیادی بود. دستانم یخ زده بود. تمامی عکس های رودخانه زرجوب هم مال من است. من عکاس آن عکس ها هستم. وقتی گفتند که خانه ها را تخلیه کنید من به آنجا رفتم و از آن منطقه عکس گرفتم. از خیلی چیزها عکس گرفتم. سالها زحمت من آن نگاتیوهاست. همه اش آنجاست. در عکاسی کارلو

• شما از مراسم و رژه های رسمی هم عکس می گرفتید؟

بله یکی جمشید جهانیان بود از عکاسی فتو جمشید که برای عکاسی از مراسم رسمی مجوز داشت و یکی هم من بودم. ما میتوانستیم از همهٔ مراسم رسمی، حتی با حضور محمدرضا پهلوی هم عکاسی کنیم. ما اجازه داشتیم.

• چه جوری از زمان انجام مراسم آگاه می شدید؟

ما با روزنامه ها کار می کردیم آنها زنگ می زدند و ما می رفتیم و عکس می گرفتیم. هرگونه عکسی را. قتل، جنایت، رژه، سان دیدن و به طور کلی هرگونه مراسمی را من عکاسی می کردم. چون عکاس روزنامه بودم. عکس‌هایی که از مراسم پیشاهنگی دختران است، همه اش عکاسش من بودم. الان در ۸۳ سالگی به شما می گویم. تا به حال کسی از من نپرسیده است. اما همهٔ این عکاسی ها با من بوده است. آقای علمی پور با این کارها کار نداشت.

• شما چه طور عکاسی را یاد گرفته اید؟

من عکاسی را ابتکاری یاد گرفتم. در عکاسی متروپل حدود ۸ ماه به عنوان فروشنده کار می کردم. چند نفر بودیم. آقای قاسملو یکی از کارکنان قدیمی تر بود. او وقتی متوجه شد که من چقدر به این کار علاقه دارم و چقدر زود یاد می گیرم، از ترس اینکه آقای مایل افشار مدیریت بخش فروش مغازه را به من بدهد، وقتی که می خواست یک دوربین بفروشد، می رفت دور از من به مشتری طرز کار دوربین را یاد می داد. اما آقایی به نام رضوان – اسمش رضوان نیست، ما او را به عنوان رضوان می شناسیم- که کار تاریک خانه انجام می‌داد قدری به من فوت و فن کارها را یاد داد. من بعد از ظهرها هم در عکاسی می ماندم. یک روز یک آقایی از یک باشگاه ورزشی آمد و به ما سفارش کار داد. من یک دوربین لوبیتل روسی برداشتم و رفتم برای عکاسی. در اولین عکاسی سر آن آقا را در عکس قطع کردم! اما چند عکس دیگر را خوب گرفتم. آن آقا هم خیلی راضی بود و خوشش آمد. از آن روز به بعد شدم عکاس و شروع کردم به اینکه همه جا بروم و عکس بگیرم. آن وقت ها به این صورت مجله و کتاب عکاسی نبود و من با علاقه و استعداد خودم شروع کردم

• چرا اسم این عکاسی را گذاشتید رویا؟

اسم دختر بزرگم رویا بود. اسم او را روی عکاسیم گذاشتم. وقتی اینجا را باز کردم دوباره مثل گذشته، مردم به من زنگ می زدند برای عکاسی از مراسمشان. من آن موقع همه جا بودم. در پیک نیکها همراه بچه های مدارس، همراه با ورزشکاران در حین مسابقه و قبل از مسابقه، از مراسم پیش آهنگی و از رژه های نظامی، در عین حال از مردم هم در همین جا عکس آتلیه ای می گرفتم. من این مغازه را سال ۱۳۶۰ خریدم و آنقدر کار روی سرم ریخت که مجبور شدم ۷ تا کارگر بگیرم. من روی همه فیلمها شماره می نوشتم. همهٔ شماره های نوشته شده پای نگاتیوها ی عکاسی کارلو هم با دست خط من نوشته شده. می توانید تحقیق کنید. از آقای اسدی هم بپرسید به شما می گوید.

• آن زمان در استخدام کجا بودید؟

در استخدام رادیو بودم. در رادیو با مردم بیشتر آشنا می شدم. آن دوران با آقای گلسرخی که مدیر کل رادیو بود، کار می‌کردم. آن موقع این مغازه را داشتم و به صورت روزمزد هم برای رادیو کار می کردم.

• چه کار می کردید ؟

مثلاً اگر استاندار برای بازدید می رفت من هم از این بازدید عکس خبری می گرفتم برای دو روزنامه کیهان و اطلاعات. آن دوران ما برای گذران زندگی عکس می گرفتیم. و به فکر مسائل امروز نبودیم.

• عکس هایی که با موضوع فرماندهان و رژه نظامیان در گیلان را شما عکاسی کرده اید؟

جمشید جهانیان (فتو جمشید) تشریفات درباری را عکاسی می کرد. بعد از مدتی میانهٔ برخی مسؤلین با او به هم خورد و مدتی من از تشریفات عکس می گرفتم. عکس های محمد رضا پهلوی در دامپروری سفید رود را من گرفتم. بعد از انقلاب حدود سال ۵۸-۵۹ به عنوان سرپرست سازمان حج گیلان انتخاب شدم و شروع به کار کردم. چهار سال با این سمت کار کردم. صبح ها ادراه بودم و عصرها عکاسی می کردم. چند سال آخر خدمتم را هم در اداره میراث فرهنگی گیلان گذراندم. از سال ۱۳۶۵ عکس های میراث فرهنگی را من می گرفتم. تا سال ۱۳۷۲ که بازنشسته شدم. بیشتر مراکز دیدنی و باستانی و نیز مساجد و مرمت آن عکاسی اش با من بود. از سال ۱۳۷۲ به بعد دیگر فقط عکس پرسنلی می گیرم.

• در عکاسی کارلو عکس های زیادی از مراسم عروسی و جشن تولد است.

همه عکس های عروسی تا سال ۱۳۴۴ که من آنجا بودم را من عکاسی کرده ام، باقیش را نمی دانم.

• چرا نگاتیوهایی را که خود عکاسی کرده اید نگرفته اید؟

نمی خواستم!

• بیشتر از چه نوع نگاتیوی استفاده می کردید؟

آگفا

• آیا برای عکاسی باید مجوز تهیه می کردید؟

پروانه ی کسب باید می گرفتیم.

• آیا مدیران و نمایندگان روزنامه ها دنبال شما می آمدند و یا خود شما برای همکاری با آنها پیش قدم می شدید؟

معمولاً آنها می آمدند. چون از نظر کار معرفی شده بودیم.

• دستمزدتان چقدر بود؟

برای هر عکس ۵ تومان به من می دادند. آقای مژده در روزنامهٔ اطلاعات کارش بیشتر از آقای عباسی در روزنامه ی کیهان بود.

• هیچ وقت به فکر آرشیو کردن نگاتیوها و عکس هایتان نبودید؟

چرا. مقدار زیادی هم آرشیو کرده بودم. اما سالها پیش بخش بزرگی از نگاتیوهایم ناگهان مفقود شد!

• برای عکاسی به روستا ها هم می رفتید.

برای اینکه درآمدم زیاد شود، به هرجایی که می شد می رفتم. حتی عکاس پادگان منجیل هم شده بودم. هفته ای دو روز به آنجا می رفتم و از سربازها و فرماندهان عکس می گرفتم.

• بعد از انقلاب مشکلی برای ادامه فعالیت پیدا نکردید؟

پس از انقلاب تابلوی عکاسی من را آوردند پائین. چون در اداره اطلاعات و جهانگردی کار می کردم، کلمه اطلاعات باعث ایجاد سوء تفاهم شده بود. اما بعد از مدتی مشکل رفع شد و به عکاسی ادامه دادم.

• از عکاسان قدیمی چه کسانی را به یاد می آورید؟

رافائل و آرسن، رمضان و مهدی مرکزی، ابراهیم دروی پور، جمشد جهانیان و غلام بیگدلی، تنها اینها به یادم مانده است.

• از اینکه به عنوان یک عکاس خبره، چهره های مردم گیلان و نیز مناظر و طبیعت آن را طی چند دهه گذشته ثبت کرده اید، چه احساسی دارید؟

احساس غرور می کنم. از عکس هایی که برای گیلانی ها گرفته ام احساس غرور می کنم! احساس خوبی است که عکس های که شما سالیان پیش از مردم گرفته اید الان در آلبوم ها و خانه هایشان به یادگار مانده. من عکاس خاطر های مردم رشت بودم. ای کاش آن بخش از نگاتیوهایم مفقود نمی شد.

این مقاله پیش از این در نشریه گیله وا شماره آذر ماه ۹۲ به چاپ رسیده است و برای باز نشر در اختیار سایت انسان شناسی و فرهنگ قرار می گیرد .