تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

طوفان سهمگینی که در جمجمه اتفاق می‌افتد: درباره بینوایان مستعان

تصویر: مستعان
سیستم فعالی در میان شبه روشنفکران  و شبه هنرمندان ایرانی  -که تعدادشان از روشنفکران واقعی و هنرمندان واقعی بیشتر است- وجود دارد  که اصطلاحا میهمانی نامیده شده است :یک میهمانی ساده   به صرف شام شرینی!!!! از هر نوعی که بخواهی راه می اندازند  و پس از تعارفات و به تکرار پرسیدن : دیگه چه خبر؟ فلان کتاب رو خوندی ؟ فلان فیلم رو دیدی؟ ….سازهایشان را کوک می کنند-ساز در این ارکستر غالبا برنده ، و در مواردی پتک وار و کوبنده است و از آن جائی که بداهه نوازی در این ارکستر از اهمیت فوق العاده ای بر خورداراست ، نوازنده ی میهمان می تواند از حنجره و آواز خوانی اشتلم وار یا رسیتاتیف بهره بگیرد و تمپوی ارکستر را تند یا کند ، کند اما  بتدریج یکی از حاضران  رهبری ارکستر را  بعهده می گیرد و یک شبه و در غیاب متهم ، حتی در مواردی با حضور متهم، قطعه ی از پیش تمرین شده ای  بنام “گورش را بکنیم” یا عنوانی همطراز آن می نوازند وطی یک   جراحی تمام‌عیار ، و البته در حال خوردن و نوشیدن، با خشنودی هر چه تمام‌تر حکم مرگ یا زوال متهم را صادر می‌کنند، البته این سیستم فعال با مهارت یک قطعه ی موازی به منظور ارتقا سطح یکی از دوستان که هنوز  در فهرست نابود شوندگان قرار نگرفته است می نوازد و به بداهه نوازان  اجازه می دهد که گاهگداری  در وصف “سوژه ” ی مورد نظر قطعه ای اجرا کند  سوژه‌ی قتل! انجام می‌گیرد. فراموش نکنیم که این جماعت خود را  منادی  سر سخت عدالت می دانند و بر این باورند که علت این همنوائی  چیزی به جز خدمت به خوانندگان و تماشاگران فریب خورده ندارند .حتما بخاطر دارید که در یکی از همین میهمانی ها البته از نوع  بعد از انقلابی آن یکی از همین منادیان حق و حقیقت  ، به جای آلات و ابزار متداول در این میهمانی ها فرموده بودند که حاضر است   سوژه ی مورد نظرش را به شیوه ی انتحاری از میان ببرد که یاد آوری آن ضرورتی ندارد و این قصه سر دراز دارد  اماپیشنهاد می کنم که اگر به چنین مجالسی دعوت شدید یا خودتان را به مریضی بزنید یا به جای همنوائی در این ارکستر خودتان را به خوردن غذای خوشمزه مشغول کنید و اطمینان داشته باشید که برای بار دعوتتان نخواهند کرد   . بماند. به هنگام نوشتن نمایشنامه‌ی بینوایان و پس از آن در زمان اجرای آن، من تأثیرات این میهمانی‌های  هدفمند را تجربه کردم: نصرت کریمی پس از دیدن” بینوایان” اقرار کرد که به یکی از همین میهمانی ها -بخوانید دادگاههای غیابی- دعوت شده که از قرار   هدف آن تحریم و جبهه‌گیری در مقابل من بی  نوا  و نمایش  بینوایان بوده و با شادمانی و وجدانی آسوده از نپذیرفتن این دعوت جملاتی گفت که نیازی به گفتن آن نیست  چرا که هدف از این مقدمه رسیدن به یک اصل دردناک  یعنی ترور شخصیت  و پایمال کردن موقت حقیقت است… «حسینقلی مستعان» . داستان نویس و مترجم رمان بینوایان  یکی از قربانیان این نوع محالس و میهمانی ها و  یکی از کسانیست که قطعه ی  ” گورش را بکنیم” برایش نواخته شده است: نسل من به یاد دارد که توهین بزرگ به یک نویسنده ، برچسب «حسینقلی مستعانی » نویسی بود یعنی نویسنده‌ای که نوشته‌اش کم‌عمق و کم‌دامنه و در یک کلام غیر روشنفکرانه است. می‌پذیرم که بسیاری از نوشته‌های این مرد استثنائی و شوریده از امتیاز زیادی برخوردار نیستند اما چرا باید او را به‌سبب ترجمه‌ی بی‌نظیرش از بینوایان ویکتور هوگو با همان چوب رانده شده است جای تاسف و دریغ دارد اما جای تعجب ندارد  جای تعجب ندارد چرا که او قبلاً توسط رقبایش و در همان میهمانی ها  به قتل رسیده بود که از کرامات این محافل و مجالس این است که در گذر زمان به نفع مقتول عمل می کند چراکه به قول ویکتور هوگو همیشه گوشهائی هست که می  شنوند و چشمهائی هست که می بینند  و گذر زمان با درایت و هوشمندی سره را از ناسره جدا می کند:عجب غلبالگریست زمان!    باز در این رابطه به گفتگوی خودم با مرحوم «جمشید نوائی» اشاره می‌کنم که پس از دیدن نمایش  بینوایان از من پرسید : چرا از ترجمه‌ی حسینقلی مستعان استفاده کرده‌ای، معنی سوالش بیشتر این بود که چرا خودت را آلوده ی یک نام بد وسطحی کرده ای  و وقتی که دلایل من را شنید ، ظاهراً باور کرد که من ترجمه‌ی حسینقلی مستعان را با ترجمه‌ی ایتالیائی” جوزپه آنچسکی” مقابله کرده‌ام و اطمینان پیدا کرده‌ام که مستعان با تسلط و چیره‌دستی این رمان بزرگ را به فارسی روان برگردانده است جمشید عزیز  به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه مکث اعتراف کرد که به‌دلیل” ذهنیت بدی “که نسبت به  مترجم داشته این رمان را  نخوانده است! در حالی‌که” نوائی” تا آنجائی که من می دانم  از همنوائی با آن شبه هنرمندان و شبه روشنفکران بیزار بود  و در سالهای پایانی عمر یکسر از این جماعت دل بریده بود او از انسان‌های با وجدانی بود که اهل داوری سطحی نیستند اما از بد حادثه  و نا خواسته در مدار همان توطئه قرار گرفته بود … در همان روزها  منتقدی که این روزها نویسنده و کارگردان  هم شده است ادعا کرد : رمان را فقط با هدف انجام مصاحبه با من و ظرف چهل و هشت ساعت خوانده است! که دروغ بزرگی بود که نیازی به توضیح ندارد  اما معلوم بود که تمام معلوماتش را از یک اثر سینمائی یا سریالی براساس بینوایان گرفته است و به همین غلط های فاحشی در ذهنش رسوب کرده بود و وی شد فهمید که او تمایلی به خواندن تنها ترجمه کامل و موجود بینوایان  بزبان فارسی را بدلیل نام مترجمش نداشته است …    اما  راز پایداری این اثر چیست که هنوز میلیون‌ها نفر عاشق آن‌اند و هر از چند گاه  برای دیدن  اقتباسی نو  از این رمان پای گیرنده‌های تلویزیونی می‌نشنینند و یا به تماشاخانه‌های تئاتری و سینماها هجوم می‌برند؟

به باور من مردمان بی‌غل‌وغش و بی‌ادعا  با خواندن این رمان ، زندگی را با تمام فراز و نشیبش مرور می‌کنند و بینوایان را آینه‌ی تمام‌نمای زندگی بشری می‌پندارند و در آن نقشهائی را می بینند که در زندگی روزانه شان با آنها دمخورند و حقا که  حق با آنهاست از نظر میلیون‌ها خواننده این اثر همچون کتابی مقدس است  که انسان را به‌درستی  و پیامبرگونه تصویر کرده است و اهل فضلی که عمیقا باورهای مذهبی  دارد و لازم نیست که نامش را ذکر کنم  با عباراتی غلیظ تر از آنچه من گفته ام به ستایش این اثر پرداخته و  ثابت کرده است که رمان برگردانده شده  به فارسی را عمیقا خوانده است  . اما باور دارم که حتی در غرب هم شبه هنرمندان و شبه روشنفکران  جندان رغبتی به   ویکتو ر    هوگو   نشان نمی دهند و بباور من علت اصلی آن ای است که رمان بینوایان فارغ از پیجیده گی هائی است که این نوع افراد را مجذوب و محسور می کند در حالیکه بینوایان فضل فروشان  را منحط می شمارد و هیچ علاقه ای نداشته است که برای ارضای خاطر آنها بنویسد

نکته ی بعدی پرداختنن به جزئیاتیست که  این   خواننده ها  را بی‌تاب می‌کند، مثلا  در فصل «اگوی پاریس» ویکتور هوگو بیشتر از بیست صفحه به اگوی پاریس اختصاص داده چنین تصور می کنند  که توضیحات او اضافی و به قولی روده‌درازی‌ست در حالی‌که همین فصل که بیشتر بیانه ای در مورد انحطاط انسان  و گنداب   را در” گنداب” تصویر می کند و اگر چز به جز آن را شرح ندهد خواننده  یکی از رازهای سقوط شهر پاریس و تسلیم مبارزان را هر گز در نخواهد یافت و مطلقا نخواهد توانست که  پی به تاکتیک  فرمانده ژیسکه در بدام انداختن شورشیان پاریس ببرد و یا هرگز نمی تواند باور کند که گنداب پاریس نجات بخش   ماریوس  است  نمی تواند باور کند که پلیس در بسیاری از موارد همدست دزدان و تبهکاران است   و زیبائی این شرح  مو به مو هنگامی آشکار می شود که بعدا ژاور سرگشته را می بینیم که بر سقف این گنداب  و در حال پائیدن دریچه‌های ورود  به فاضلاب  پاریس در اندیشه فرو رفته است که  کدام راه  درست است و در حالیکه گرفتار تند باد درون جمجمه و به تنگ آمده از تنگای انتخاب است  از خود می‌پرسد که وظیفه انسان کدام است؟ و او از میان خدا و رئیس پلیس کدام‌یک باید را انتخاب کند:

پاریس، کنار رود خانه‌ی سن، محلی که در فاصله‌ی پل نتردام و میدان شاتله، نقطه‌ای از رودخانه که حوضچه‌های خطرناک دارد. جابه‌جا کلاه ولباس و پرچم‌های پاره‌ی شورشیان دیده می‌شود ژاور در لباس رسمی  و در حالی که عمیقاً به فکر فرو رفته  و به زمین خیره شده است با تک پا پرچمی غربال شده از گلوله‌ها را لگد می‌زند پاسبان که روی زمین خم شده است درب مشبک ورود  به اگو را برای چندمین بار  امتحان می‌کند.

پاسبان: مسیو ژاور از چشم‌های تیز بین شما بعیده که اشتباه بکنین بله حتما دیدین

ژاور: حتی می‌تونم قسم بخورم یکی از اون دزدای خطرناکی بود که من  به دامش انداختم و از زندان فرار کرد. تناردیه یا همچین اسمی داشت

پاسبان: کلید داشت؟

ژاور: قطعاً………. این جای تعجبه که کلید دولتی! در دست دزدان و جنایتکاران باشه

ص۱۷۲ نمایشنامه بینوایان  بهروز غریب‌پور

*********************************

ژاور :  نرو

پاسبان  :  بله قربان

ژاور   : نامه ایست که با عجله و در عین خستگی نوشته ام ، شاید اشتباهاتی داشته باشه

–پاسبان می خواهد نامه را  به او پس بدهد –

نه .  نه .منظورم این نبود. می خواستم نگاهی به اون بیاندازی و اونو بلند بخو نی

-پاسبان نامه را باز می کند و می خواند-

ژاور :   خواهش می کنم بلند تر بخون

پاسبان :  به نظر  جنابعالی نور کافیه؟

ژاور :     چراغ دستیت رو بده، من نگه می دارم تو بخون

پاسبان :-    با صدای بلند می خواند –   چند تذکر مهم به نفع پلیس فرانسه

اول: تقاضا دارم که این نامه را به دقت بخوانید. احتمالا این آخرین نامه‌ی ژاور بازرس به شما خواهد بود………. پاسبان تعجب کرده اما ادامه می‌دهد

دوم: بازداشت شدگانی که  از باز پرسی برمی گردند  پا برهنه اند ، چون که هنگام باز پرسی کفش آنها را در می آورند  و به همین خاطر آنها مریض می شوند  و قطعا مراجعاتی به بهداری می نمایند و هزینه ی درمان بر هزینه‌ی نگهداری آنها در زندان افزوده می شود و این امر به نفع پلیس نیست.

سوم: زندانیانی که در زندان  بافندگی می کنند دستمزدشان نسبت به کارگرانی که در بیرون و در حد مهارت آنان کار می‌کنند کمتر است و این اجحاف است. پیشنهاد می نمایم که دستمزدشان را با دیگران یکسان نمایید.

چهارم: زندانبانی در زندان وجود دارند که اسامی زندانیان ملاقات شونده را در صورتی صریح و واضح صدا می‌کنند که رشوه‌ای! دریافت نمایند. این صحیح نیست.

******************************

ژاور :     هان….  بله برو

-پاسبان این بار چند قدمی هم برداشته است که ژاور او را مورد خطاب قرار می دهد-

ژاور :………….برای آخرین بار به شما بگم  که طوفانی که در جمجمه اتفاق می‌افته، بدتر از همه‌ی طوفان‌هاست، و گردابی که توی زندگی آدما به وجود می‌آد از این گرداب مخوف  رود” سن” هم مهیب تره و گردابی که  یه مومن به قانون در اون گرفتار می‌شه    بدتر از همه‌ی اینهاست…….

مطالب مرتبط

آدم نمی‌دونه بین رئیس پلیس و خدا کدومشون‌ رو انتخاب کنه

صص ۱۷۵ و۱۷۶ همان نمایشنامه

در مورد همه‌ی کاراکترهای دیگر بینوایان ساخته  هوپر و غالب آثار تلویزیونی و سینمائی که بر اساس  رمان بینوایان ساخته شده است  همین بی‌توجهی مهیب در ژاور صورت گرفته است و معمولا او را موجودی تک بعدی تصور کرده اند که جز پلیدی و زشتی به چیز دیگری نمی اندیشد در حالیکه او سخت گیر و وظیفه شناس است و تنها گناه او این است که قانون زمینی را بر قانون آسمانی ترجیح داده:

ژاور: -خطاب به پاسبان – بر آقاجان  برو- خطاب به پاسبان که دور می شود –به جای من به کلیسا برو  و دعا کن

پاسبان:  -از دور – به جای چه کسی!!!!؟

ژاور: برای خودت و همه ی قربانیان قانون

ص۱۷۶ همان نمایشنامه

حتی ژان والژان  ژاور را می ستاید در حالیکه باید از او نفرت داشته باشد:

ژاور:….من این سوالو از تو نکردم …..به من بگو چرا منو نکشتی؟ چرا اون بازی رو در آوردی و در کوچه ی مونده تور آزاد کردی؟ – با خشم – یله. اینو از تو خواستم ….بگو – محکم پا بر زمین می کوبد – بگو!

ژان والژان : اجازه بدین…..اگه یادتون باشه…..

ژاور: من همه چیز یادمه.

ژان والژان:…یه  روزی  وقتی که شهردار بودم  بهتون گفتم که پیگیری شما شایان تحسینه … فرانسه امثال شما رو کم داره ….از طرف دیگه معتقدم که شما….زندونی قانونین…………………………………………………………………………………………………………….

ص۱۷۷ همان نمایشنامه

این نمونه ایست که در هیچ یک از برداشتهای سینمائی و تلویزیونی  و بخصوص اثر تام هوپر  از آن خبری نیست و اگر حمل بر ادعای بیرحمانه ی من نکنید می خواهم بگویم که متاسفانه ، فیلمنامه نویس غربی هم در مورد این اثر دچار همان بیماری شبه روشنغکران و شبه هنرمندان ایرانی شده اند و غشای عاطفی اثر را بر معنی عمیق و تکان دهنده ی جملات و صحنه ها و رفتارهای کاراکتر ها تر جیح داده اند بنحوی که من هر گز نخوانده و نشنیده ام که فیلم نامه نویسی  به طوفان درون روان  یا به به قول خود ژاور ،طوفان درون جمجمه اش پرداخته باشد .اما در مورد کوزت بیچاره کوزت ستمدیده زیاد شنیده و خوانده ام و اتفاقا همین نوع برخورد با شاهکار ویکتور باعث شده است که برخی اورا فردی احساسی و سانتی مانتال تصویر کنند و چنین باور داشته باشند که او استاد زنجموره کردن بوده است و حسنقلی مستعان بی نوا نیز چوب همین تعبیر سطحی را خورده است……به هرحال لازم می دانم که یکی از بزرگترین اشتباهات بینوایان  هوپر را از زبان یکی از کاراکترهای رمان و نمایشنامه ای من نوشته ام بیان کنم:

مادام ماگلوار :     بله مادموازل واقعا که ترس داره ، مردم عاقل در خونه شون رو کلون می کنن ! –   آهسته –   تنها اخوی شماست که تن به چنین کاری نمی‌ده ، شاید واسه ی مردم عادی خطرناک نباشه ،   اما تو این روزایی که یه عده از خدا  بی خبر لباس کشیشی رو بهونه ی پولدار شدن کردن و واقعا هم پولدارن  ،  خوب معلومه که  خشک و تر باهم  می سوزن   کافیه یکی به  یه دزدی بگه این جا خونه ی یه کشیشه کسی چی میدونه که عالیجناب  ” بین ونو” خونه ی بزرگشو به بیمارستان داده و خودش تو بیمارستان  تو این خونه خرابه زندگی می‌کنه

ص۳۲ همان نمایشنامه

در حالیکه در “بینوایان هوپر “عظمت یک کلیسا تصویر شده است نه عظمت یک روحانی منتقد هم لباسا نش

اسقف:شما می تونستین خودتونو به من معرفی نکنین .این جا خونه ی من نیست .خونه ی عیسی مسیحه ….این در از کسی نمی پرسه که آیا اسمی داری  ولی می پرسه که آیا دردی داری؟شما رنج کشیدین …شما گرسنه و تشنه این ، پس مهمون عزیز این خونه این ….این جا هیچ کس در خونه ی خودش نیست  مگر کسی که به سر پناهی احتیاج داره………………………………………………………………………………………………………………….ص۳۸

برای اینکه این نوشته به سرنوشت یکه از همان مهمانی که وصف کردم باید از چند عنصر تکان دهنده ی فیلم یاد کنم:

-طراحی لباس و گریم

-طراحی صحنه

کارگردانی صحنه های پر جمعیت.

و با اینکه عمیقا معتقدم موزیکال بودن این اثر زایل کننده ی تاثیر  بسیاری از دیالوگهاست اما خطر بزرگ هوپر در جلوگیری کردن از لب زدن و بازی و آواز خوانی گرفتن از بازیگرا ن در حین فیلمبرداری اورا ستود.

دست آخر پیشنهاد می کنم که پیش یا پس از دیدن این فیلم یا ترجمه بسیار خوب حسنقلی مستعان را بخوانید و یا نمایشنامه من را حتی اگر در چنان مهمانیهائی شرکت کرده و من را در همنوائی ارکستر ” گورش را بکنیم” کشته باشید !

بهروز غریب پور، پژوهشگر، کارگردان ئتاتر، نویسنده و مترجم و مدیر فرهنگی، مشاور ارشد علمی انسان شناسی و فرهنگ در گروه انسان شناسی و نمایش و اجرا است.
gharibpourbehrooz@gmail.com

پیوست

۱- بینوایان درسال ۷۴/۷۵ روی صحنه رفت و اگر می‌گذاشتند به‌جای هفت ماه هنوز هم روی صحنه بود.

۲- ب‍ی‍ن‍وایان‌ ب‍ر اس‍اس‌ رم‍ان‌ ب‍ی‍ن‍وایان‌ ویک‍ت‍ور ه‍وگ‍و/ ب‍ه‍روز غ‍ریب‌پ‍ور/ ن‍ش‍ر ق‍طره‌‏‫، ۱۳۸۵.