رمان صداع را میتوان یک رمان خواندنی به حساب آورد. رمانی که در زمان نگارشش منتشر نشد، به موقع دیده نشد و زمان مناسبی را برای نقد و بررسی از دست داد. با این حال و با تاخیری چهل ساله در انتشار، همچنان میتوان آن را خواند و از آن بهره برد.
میتوان پس از خواندن و لذتبردن از رمان، با نگاهی از بیرون، یعنی نگاهی برونمتنی، به آن نگاه کرد و با توجه به برخی از ویژگیهای فرمال، به وجوه محتوائی اثر هم نظر کرد و آن را مورد واکاوی تحلیلی و انتقادی قرار داد.
رمان صُداع را میتوان از هر دو منظر «متن محور» (Textual) و «زمینه محور» ((Contextual مورد بررسی قرار داد.
از منظر «متن محور»، دستکم به چهار وجه رمان می توان اشاره کرد:
– فرم روایت
– منظر روایت
– لحن روایت
– مضمون روایت
و از منظر «زمینه محور»، هم می توان به این دو مورد اساسی زمینه ای نظر کرد:
– ربط پنهان بین «زیست جهان مخاطب» و «مسأله محوری متن»
– زمینه های نشر رمان
به طوری که در اولی، رابطه زیست جهان مخاطب با مسأله درون متن کاویده می شود و در دومی نقش عوامل تاریخی، اجتماعی در شکل گیری، توقف یا انتشار متن (و در اینجا، رمان صٌداع) شناخته شده و تحلیل و نقد می شوند.
۱ : فرم روایت
صداع، قصهای کلاسیک نیست و بر نوعی تیپسازی و شخصیتپردازی متعارف بنا نشده بلکه بر اساس نوعی جریان سیال ذهن شکل گرفته است. به همین دلیل روابط علت و معلولی به شکل کلاسیک در این رمان دیده نمیشود. ورود کاراکترها به فضای قصه طبق قواعد قصههای کلاسیک نیست و این نامتعارفبودن روابط شامل نقشآفرینی آنها و نحوه خروجشان از فضای قصه هم میشود. قصه برای کاراکترهایش، زمان و مکان تعریف نمیکند و هر جا هم که صحبتی از زمان و مکان میشود وابستگی عرفی به کاراکترها ندارد، به همین دلیل روابط درونی کاراکترها و وقایع بصورت خطی و بر مبنای روابط علتومعلولی نیست و برخلاف عرف سیر حوادث، اتفاقات در رمان صداع غیرخطی و البته بندرت سیرکولار و حلقویست، حوداثی که عمدتا به فرم زیگزاگی اتفاق میافتند. به این ترتیب قصه صداع را میتوان آنتیقصه یا ضدقصه نامید و تحت تاثیر همین ویژگیست که کشش دراماتیک درونی قصه هم بر خلاف عرف قصه گوئی متعارف انجام میشود.
روایت در صداع، متناسب با نوع قصهاش، براساس جریان سیال ذهن شکلگرفته تا بتواند با تمهیدات قصهگوئی و روائی به نحوی زمان و مکان را از حالت رئالیستی خارج کرده و نوعی حالت سوررئال به رمان بدهد. نشانههائی که بیانگر فضای سوررئال صداع است عبارنتد از : حرفزدن با سایه، جداشدن از سایه، دوشقه کردن خود، پس و پیش علتومعلول در ماجرای کشتهشدن بچه، ابهام در وضعیت مادر و ….
۲ : منظر روایت
منظر(p.o.v) راوی در صداع نیز با فرم و نوع قصهاش هماهنگ است. با شناخت منظر راوی قصه میتوان فرم ویژه روایت و نیز فضای درونی قصه را هم دید و حس کرد. منظر راویت در صداع، تلفیقیست از چهار منظر اول شخص، دوم شخص، سوم شخص و دانای کل. در صفحه ۱۹ کتاب تلفیق این چهار منظر روائی را میتوان دید و تجربه کرد :
سر میچرخانی و آهسته میگوئی (خطابی و دوم شخص) : نه جائی نرفته بودم ( اول شخص). شمه، شانه بالا میاندازد (سوم شخص) میداند بیرون رفته بودی (تخاطبی و دوم شخص) اما اینبار فرق میکند (دانای کل)، خندهاش میگیرد که فرق میکند (سوم شخص) و دسته کلید را برمیدارد، کلیدهای گنده، سیاه شده، تکانی به آن میدهد (سوم شخص) و صدای زنگزدگی کلیدها در گوش تو میپیچد (دوم شخص) آرام میپرسد (سوم شخص) : آیا دستهای من به این صورت گشاینده نیست؟ (اول شخص).
تلفیق منظرهای روایتی در صداع بدون آنکه منجر به اغتشاش زبانی و روائی بشود با فضای سیال ذهن رمان هماهنگ است.
• لحن روایت
هر زبان و منظر روایتی جدا از انتقال دیتا data و خبر، دارای لحنی هم هست که حس نویسنده یا کاراکتر را نیز منتقل میکند. لحنسازی در روایت کار دشواریست. مانند همان دشواری که در هنگام ترجمه لحن یک متن به زبان دیگر وجود دارد، بطوریکه لحن معمولأ فدای انتقال معنا و مفهوم از یک زبان به زبان دیگر میشود. لحن مانند شیرینکاریهای زبانی شعر است که در ترجمه کاملن از دست میرود. چگونه میتوان طنز ملیح شعر حافظ را ترجمه کرد؟ در رمان صداع هم لحندهی ویژهای به زبان روایت انجام شده است که حاصل آن خلق لحنی شاعرانه است. لحنی که زبان راوی (و در واقع زبان اثر را) میان نثر و شعر قرار داده است. بنابراین زبانی که در صداع به لحاظ فرمال به کار گرفته شده زبان رئالیستی گزارشی داستانی نیست بلکه زبانی شاعرانه است که میتوان آن را نثر شاعرانه نامید. نثر شاعرانه البته شعر منثور نیست و نباید آن را با زبان شعر سپید اشتباه گرفت. منظور از نثر شاعرانه استفاده از چند شعر در متن برای تزئین نوشته هم نیست. نثر شاعرانه، خود نثر است اما نثری که تلاش دارد تصاویر را شاعرانه بیان کند و صرفأ حالت گزارشی و توصیفی محض ندارد. نثر شاعرانه بیان شاعرانه یک تصویر یا یک روایت است و نه صرفأ خواندن شعر یا نوشتن شعر به هنگام روایت یک تصویر یا حرکت.
شاعرانگی نثر، چاشنی زبان روایت است و به زبان روایت، لحن میدهد و این اتفاقیست که در زبان روایتی صداع افتاده است :
• من همیشه باغ داشتهام، باعبان داشتهام، و آن وقت هیچ از گلها نمیدانم.(ص ۸۴)
• گاهی عریان میشد و جلوی آینه میایستاد و میگفت : از بدنم نقاشی کنید، از بدنم نقاشی کنید (۸۷)
• شاید برگردی، شاید برگردی، پشتت را زیاد میبری و تازهگی هوا تمام وجودت را در بر میگیرد. از پستو بیرون میآیی و در را پشت سرت میبندی و راه میافتی، همان زمان باغبان را میبینی که کنارت راه میرود، به سکوت. از همان راه که آمده بودید، برمیگردید و به همان جا میرسید که برگهای درخت را با چوبدستات تکانده بودی تا ببارد. (ص ۱۷۱)
• “از آن روزهای آفتابی خوب است”. با صداش یکباره همه آفتابی که پهن شده به اتاق میریزد. چشمهای عسلش، گرمای آفتاب را گرفتهاند. دوباره چشمهات را میبندی، آفتاب روی پلکت میافتد و تو با پلکهای بسته، آسمانی پرستاره، مثل آسمان دیشب را میبینی. (۱۸۲ص)
این لحندهی زبانی در واقع نوعی پهلوزدن به شعر است بیآنکه از فضای نثر خارج شود و قصد سرایش شعر داشته باشد، و در حالت نثر هم مانده بیآنکه به نثر کلاسیک موجود (زبان توصیفی، گزارشی رایج) تبدیل شده باشد.
• مضمون روایت
مضمون صداع را میتوان از جنس ادبیات اگزیستانسیالیستی به حساب آورد. ادبیاتی که بر حالات روحی و اضطرابهای زیستی انسان تمرکز دارد تا از این رهگذر به دریافتی شهودی از تنگناهای درونی و بیرونی انسان دست یابد. مضمون انسانمدار و زیستورانه صداع همچون روح پرالتهاب انسانی، ملتهب و چندوجهیست و فرم سوررئالیستی آن هم با ابعاد چندگانه روح انسانی تناسب دارد. البته نویسنده در درباره رمانش گفته که مضمون رمان آبژکتیو objective (عینی) نیست بلکه از منظر ذهنیت (سابژکتیو subjective) نوشته شده است. اما چون معادلگذاری ذهنیت در برابر سابژکتیو، معادل غلطیست، نمیتوان با نظر نویسنده رمان در باره منظر و مضمون رمان صداع موافق بود. ذهنیت در واقع معادل منتالیتی mentality است و نه subjectivity.
سابژکتیو بیشتر به معنای فاعلیت نزدیک است، فاعلیتی که ذهنینت هم بخشی از آن است و نه همه آن. به این معنا (فاعلیت) می توان با نظر نویسنده صداع موافق بود که رمان از منظری سوبژکتیو و با مضمونی سوبژکتیو نگاشته شده است. در این صورت میتوان گفت که هرچند رمان صداع مضمونی رئال و آبژکتیو ندارد اما این ویژگی به معنای انفعالی بودن و صرفأ ذهنانگارانه بودن (به معنای ایدآلیستی بودن) رمان نیست بلکه برعکس، رمان را بر نوعی فاعلیت استوار کرده است؛ فاعلیت کاراکترها، که تصمیم ندارند در برابر سرنوشت محتوم خود تسلیم شوند و نیز فاعلیت نویسنده صداع، که قصد تسلیمسازی مخاطب را در برابر آسیبهای انسان مدرن ندارد. مضمون صداع هر چند با فرمی سوررئال بیان شده ولی میتوان آن را انتقادی رئال به وضعیت انفعالی روح، ذهن و رفتار انسان مدرن ایرانی دانست و بویژه میتوان صداع را از منظر نوعی آسیبشناسی از ذهن پسیو passive و انفعالی ایرانی معاصر به حساب آورد؛ ذهنی که آسیبها و بیماریهایش تا کنون بدرستی شناخته نشده ولی اثراتش بر رفتار جمعی ایرانیان و نیز بر زندگی فردی تک تک ایرانیان مشهود است. به این معنا، مضمون صداع جدا از منظر اگزیستانسیالیتیاش، منظری انتقادی نیز هست.
طرح انسان به مثابهی یک مسأله، مضمون دیگر صداع است. انسانی که به مثابهی یک کنشگر قصد دارد با تمام هویت خودش درگیر شود، درگیر با گذشته خودش، درگیر با ذهن خودش، درگیر با محیطاش و درگیر با چالشهائی که با او هستی میتواند داشته باشد.
مجموعه این مضماین، رمان صداع را در حیطهی ادبیات مسئلهگرا قرار میدهد. ادبیاتی که متاسفانه هنوز در جامعه ایران به یک جریان تبدیل نشده هر چند به شدت نیازش احساس میشود. ادبیاتی که تبلیغگر ایدئولوژیها نیست، تبلیغگر تئولوژیها نیست و برای فروش در بازار یا فقط برای پُرکردن اوقات فراغت خواننده هم نوشته نشده، هرچند هر کدام از این انگیزهها برای نگارش یک رمان و داستان، انگیزهای بد و منفی نیست، بلکه ایراد اینجاست که فضا را برای مسألهگراشدن نوشته و ادبیات تنگ میکند، همان اتفاقی که برای ادبیات ایدئولوژیزده دهه چهل و پنجاه ایران افتاد. مسیری که ادبیات امروز باید راهش را هموار کند، راهی که به نظر میرسد صداع هم رفته است، خلق ادبیاتیست که انسان را به مثابه مسئله، و مسألههایش را به مثابه مضمون، در نظر بگیرد و فارغ از ایدئولوژیها، فارغ از باورهای تئولوژیک و فارغ از دغدغههای بازار، بتواند ذهن مخاطب را با فرمی زیبائیشناسانه با خودش و مسئلههای خودش مواجه کند. از جمله مسائل مهم انسان معاصر، همانا ذهن او و بیماریها و آسیبهای ذهن اوست، مسألهای که صداع در مواجه کردن انسان معاصر ایرانی با آن موفق عمل کرده است. ذهنی سرشار از باورهای نامعتبر، پیشفرضهای مغشوش، بیتفاوتیهای زیستی نامتعادل، ترسهای موهوم، عادات بازدارنده، بیگانگی با عقلانیت و نقادی، بیتوجهی به استدلال، بیدقتی به جزئیات و بیانگیزگی و ناکارامدی نسبت به حل مسأله.
۵- ربط پنهان بین «زیست جهان مخاطب» و «مسأله محوری متن»
نکته مهم در «مسأله محوری» ادبیات (که ویژگی بنیادین «ادبیات مسأله گرای غیر ایدئولوژیک» است) این است که «مسأله» در ادبیات، از حالت گزارشی، روزنامه ای و خبری خارج شده و با عمق پیدا کردن، «مسأله» حالت یک روایت چندوجهی به خود می گیرد، روایتی که برخلاف روایت های صرفأ خبری یا سطحی، ربط مسأله با زیست جهان راوی (و مولف) را هم به خوبی کشف کرده و در وجوهی زیباشناختی بیان می شود. بنابراین ادبیات مسأله گرا، و به همین ترتیب هنر و سینمای مسأله گرا، ضمن اینکه هنر، ادبیات و سینما را از دست ایدئولوژی ها خلاصی می دهد و راه را برای فهم بهتر و رئالیستی «زیست جهان» مخاطب فراهم می کند، این امکان را هم ایجاد می کند تا از سطحی نگری نسبت به مسأله ها، فراتر رفته و بی آنکه به دام انواع شبه مسأله های ایدئولوژیک و تئولوژیک گرفتار شود، با تیزبینی نقادانه و زیباشناختی، از سطح به عمق می رود و ربط هر مسأله با زیست جهان مخاطب را برای او کشف می کند و این کشف را با خلق فرم های ادبی، هنری، کلامی و بصری به هم می آمیزد و به یادگار می گذارد. و اتفاقأ همین ربط پنهان بین «زیست جهان مخاطب» و «مسأله محوری متن» است که راز ماندگاری اثر هنری و ادبی را تشکیل می دهد. رازی که اگر به درستی فهمیده نشود، اثر هنری و ادبی، یا اسیر فرم بازی ها می شود، یا به دام گزارش گری روزنامه ای از مسأله می افتد، و یا در بهترین شکل، سخنگو و پادوی انواع ایدئولوژی ها و تئولوژی ها می شود.
رمان صُداع به خوبی از همه این موانع رسته است و نوعی مسأله گرایی انتقادی چند وجهی و عمیق را در فرمی آوانگارد و نامتعارف و با لحنی شاعرانه، برای مخاطب دور (تاریخی) و نزدیک (جامعه شناختی) روایت کرده است.
صداع، در عینحال، حاوی عناصر نشانهشناختی هم هست، که جدا از وجه زیباشناختی آن نشانهها، سویههای انتقادی و آسیبشناختی رمان را هم بیان میکند؛ نشانههائی که میتوانند بیانگر مضمون مسألهگرا بودن صداع هم باشد. نشانههائی چون : دشنه، خون، شب، یخبستن، انفکاک آدم توسط خودش، موهای زیتونی، دیو، تنوره دیو، گلهای جاجیم، اتاق تاریک بدون نور، حرفزدن با سایه، جداشدن از سایه، کاروان سرا، میخچه پا، کیسهدار، پستو، خنیاگری و مگس.
وقتی همین مگسها در پیرامون کاراکترها در رفتوآمدند و باری هستند بیآنکه یاری باشند، و وقتی ذهن بیمار کاراکتر صداع دو شقه میشود بیآنکه برای صاحبش مسألهگشا باشد، نشانههائی هستند از اینکه صداع در مسیر ادبیات مسألهگرا شکلگرفته و برای مواجهکردن انسان معاصر ایرانی با خودش، (و شاید هم مواجهکردن انسان معاصر جهانی با خودش) تلاش موفقی بوده است.
۶- زمینه های نشر رمان
عالبأ نقش تاثیرات عوامل علّی (تاریخی، اجتماعی) در شکل گیری متن اثر ادبی و هنری، در فهم اثر نادیده گرفته می شود. و یا برعکس، آن قدر به این عوامل علّی اهمیت و اصالت داده می شود، که خود اثر، و محتوای زیباشناختی آن تمامأ نادیده گرفته شده یا در همان عومل علّی محو می شود (نگرش های ایدئولوژیک از جمله مارکسیسم).
بنابراین طرح این نکته، هر چند که ممکن است به نظر برسد ارتباط مستقیمی با محتوای رمان نداشته باشد، اما با کمی تامل مشخص می شود که طرح مطالب رمان و نحوه شکلگیری ارتباطی متن رمان با مخاطبانش، دقیقأ از همین ارتباط علّی پیروی می کند.
بویژه در کشوری چون ایران که هم سرانه مطالعه آن فاجعهبار است (چیزی در حد صفر) و هم گاهی خود نویسنده، در طرح و انتشار مطالبش از نشاط و روحیه و امکانات مناسب برخوردار نیست (تحت تاثیر همان عوامل علّی). مثل همین رمان صُداع که با چند دهه تاخیر منتشر و مطرح میشود. به همین دلیل است که تاثیرات علّیِ عواملِ محیطی و از جمله نقش انواع مدیوم ها و واسطه های ارتباطی در نشر آثار ادبی، بسیار مهم است. از روزنامه ها و رادیو تلویزیون، تا انتشاراتی که رمان را چاپ می کند و محافلی که درباره آن بحث و گفتگو می کنند، همه بخشی از همین جهان تاثیرگذارعوامل علّی هستند. به عبارت دیگر عوامل علّی زمینه ای، روی دیگر سکه «ذهن ایرانی» اند. ذهنی مندرج در مجموعه ای از ساختار تو بر توی عینی و آبجکتیو.
اگر رمان صُداع بتواند نوعی آسیبشناسی از ذهن ایرانی به حساب آید، دقیقأ به خاطر حضور همین عوامل عینی و علّی تاثیر گذار در متن رمان است، که در واقع بخشی از عمق مسألۀ درونِ متن را نیز تشکیل داده و روایت می کند.
اگر در ایران، متنی ادبی بتواند راه را برای «آسیب شناسی و نقد» ذهن ایرانی باز کند، یک اتفاق فکری،ادبی و هنری ماندگار خواهد بود.
تلاش رمان صُداع، در همین مسیر است.
نویسنده: محسن خیمه دوز