تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

حمید مصدق از زبان خودش

حمید مصدق از زبان خودش / فاش می‌گویم…

شناسنامه ام می گفت که من در روز دهم بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا واقع در هشتاد کیلومتری اصفهان به دنیا آمده بودم. از سال دوم دبیرستان مقیم اصفهان بودم و دیپلم ادبی خود را در اصفهان گرفته بودم. در سال ۱۳۳۹ به تهران آمده و در رشته بازرگانی در دانشگاه تهران به کار تحقیق مشغول گردیدم. از سال ۱۳۴۲ مجدداً در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شدم. پس از گرفتن لیسانس حقوق معادل فوق لیسانس اقتصاد را گرفتم، و در سال ۱۳۵۰ فوق لیسانس حقوق اداری را دریافت نمودم و از سال ۱۳۵۱ به عنوان عضو هیأت علمی به کار تدریس در مدارس عالی و دانشگاه ها مشغول شدم.

در سال ۱۳۵۲ پروانه ی وکالت دادگستری را دریافت نموده و ضمن پرداختن به کار وکالت دادگستری، مشغول تدریس حقوق در دانشگاه علامه طباطبایی بودم. نخستین اثر من «درفش کاویانی» بود این منظومه در سال ۱۳۴۰ منتشر شد و در همان سال توقیف گردید. منظومه شعر زیاد دارم، اما مجموعه ای که خیلی با حسن استقبال روبرو شد و من هم دوستش دارم منظومه ی «آبی، خاکستری، سیاه» است که در سال ۱۳۴۴ انتشار یافت. این منظومه حال و هوایی لیریک و در عین حال اجتماعی دارد. این منظومه تا کنون بارها توسط ناشران رسمی و مخفی در ایران و خارج چاپ شده است. در هر صورت مجموعه ی آثار من در اسفند ۱۳۶۹ تماماً در یک مجموعه «تا رهایی» چاپ شد. روی دیوان حافظ و سعدی و عطار کار کرده ام، البته در مورد عطار به دیوان ها در دیوان وی توجه دارم.

در سال ۱۳۵۱ کتاب «مقدمه ای بر روش تحقیق» را برای استفاده دانشجویان و چند کتاب دیگر درباره ی مسایل حقوقی و نیز مجموعه رباعیات مولانا جلال الدین مولوی را چاپ کرده ام. غزلیات حافظ را که هفت سال روی آن کار کرده ام چاپ شده است. باید بگویم شعر رابطه دوگانه ای را ایجاد می کند رابطه شاعر با خودش با درونش و از سویی دیگر با خواننده و مردم، این دو نوع رابطه مسلماً یگانه نیستند. و شعری با مردم رابطه برقرار می کند که از دل بر آمده و لاجرم بر دل ها بنشیند. آن چه را که زمانه ما به آن نیازمند است بیان اینگونه اشعار است، اشعاری که در آن رابطه دوگانه درونی و بیرونی را بخوبی بر قرار می کند. در مورد منظومه ی درفش کاویان که سروده ام باید بگویم در سال ۱۳۳۹ من دانشجویی بودم که در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس می خواندم. در آن دوران بسیاری از دانشجویان پنهان و آشکار مبارزاتی علیه رژیم انجام می دادند و این خوشایند مسئولان دانشگاه نبود. یک روز یکی از استادان در کلاس درس به نارضایتی دانشجویان گفت: برخی از دانشجویان شکایت می کنند که در جامعه برای جوان کار پیدا نمی شود این فقط یک بهانه است از شما دانشجویان. برای هر یک که داوطلب هستید، حاضرم فوراً کار پیدا کنم. اما فکر نمی کنم شما اهل کار و تلاش باشید، حالا چه کسی می خواهد کار کند؟ فوراً از جایم بر خاستم و گفتم: من استاد حاضرم کار کنم. من در حقیقت نیاز به کار کردن نداشتم، اما برای این که حرف دوستان دانشجویم را به کرسی بنشانم، داوطلب کار شدم. استاد فکری کرد و گفت: فردا صبح به دیدنم بیا تا تو را سر کار بفرستم. روز بعد به دیدنش رفتم. استاد نشانی یکی از کوره های آجر پزی را که در جنوب شهر تهران بود به من داد و گفت: با صاحب کوره صحبت کرده ام قرار شده از فردا در آن جا مشغول کار بشوی. صبح با عزمی جزم لباس کار پوشیدم و روانه شدم. در آجر پزی مرا مأمور کوره کردند. کاری طاقت فرسا در اوج گرمای تابستان. به مدت هشت ساعت کنار کوره می ایستادم و حرارت آن را زیر نظر می گرفتم. هنگام شب در جمع کارگران می نشستم و با درد و رنج زندگی آن ها آشنا می شدم. کارگران مردان تهیدستی بودند که به خاطر بیکاری همراه زن و فرزند از روستاها به تهران آمده بودند و در حلبی آباد در کنار کوره های سوزان زندگی فلاکت بار داشتند. نیمی از کارگران را کودکان تشکیل می دادند.

این کودکان را در روستاهای خراسان و یا آذر بایجان در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی از والدین شان جدا کرده و با کامیون به کوره ها، آورده بودند تا کار کنند. دیدن این زندگی فلاکت بار و این گروه ستمدیده که حاصل دسترنجشان به جیب عده ای سرمایه دار می رفت. دلم را سخت به درد می آورد. بعضی شب ها تا سحر می نشستم و به حال و روز این درد مندان فکر می کردم. در همین شب ها بود که منظومه درفش کاویانی در ذهنم بسته شد و شروع به سرودن کردم. هر شب قسمتی از منظومه را می نوشتم و شب بعد در جمع کارگران می خواندم و می خواستم شعرم برای آن ها قابل درک باشد. می بایست شعر من برای آن ها تصویر گر و احساس بر انگیز باشد در غیر این صورت خود راضی نمی شدم. به طور کلی شعر جز این نیست، اگر شاعر نتواند در قالب واژه ها به مخاطبانش تصویر و احساس اش را منتقل کند سروده اش شعر نیست. هر قسمت از شعر را که برای شان می خواندم نظرهایشان را می پرسیدم و به خلوتم که بر گشتم در سروده هایم تجدید نظر می کردم. سر انجام شعرم به پایان آمد و آن چه را که به نام منظومه درفش کاویانی می خوانید حاصل آن روزها و شب های همنشینی با دردمندان کوره های آجر پزی است.

منبع: وب لاگ صابر