شاعر و خواننده (۱۲۶۹-۱۳۸۶)
صدای ”احمد عاشورپور” خواننده و آهنگساز قدیمی گیلان که بیشتر او را با عنوان پدر موسیقی فولکلور گیلان میشناسند، این روزها در سن ۸۶ سالگی هنوز هم شنیدنی و لذت بخش بود. این را همه آنهایی که آهنگهای تازهاش را در کنسرت تهران و کنسرت شهریور ماه امسال رشت شنیدند میگویند. احمد عاشورپور متولد ۱۲۹۶ در انزلی است که موسیقی را از همان سالهای جوانی – خودش میگوید ۲۲ سالگی – جدی دنبال کرد و به فراخور تاثیر زیاد موسیقی اروپای مرکزی و شرقی بر موسیقی ایرانی توانست سبک جدیدی از موسیقی را با بهرهگیری از ریتم “والس” و آواهای غنی موسیقی گیلان زمین به مخاطبان خود از سالهای ابتدایی دهه بیست دهد.
گفتگویی از ایشان که در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۸۳ صورت گرفته است.
آقای عاشورپور در خاطرتان هست که تا به امروز چند ترانه خواندهاید؟
من در حدود ۸۰ ترانه دارم که از این تعداد، شصت تا را خواندم و از این شصتتایی که خواندم حدود ۴۵ تا ۵۰ آهنگ ضبط شده.
از میان آنها کدام ترانه را بیشتر دوست دارید؟
یک ترانه است به اسم “عصیان برای تو و همه” که البته ضبط نشده و من آن را از اپرای ”کوراغلی” ساختم و دیگری که خیلی به آن علاقه دارم ترانه گیلکی ”ای لیلی” است که هم زیباست و هم حس خوبی دارد [عاشورپور شروع میکند به خواندن اینترانه]
قرار بود مجموعه ترانههایتان را منتشر کنید؟
این مجموعه را سه سالی میشود که آماده چاپ کردهام منتها به دلایلی که حالا چندان مناسب نیست گفته شود امروز، فردا میشود.
آقای عاشورپور میگویند بعضی از آهنگهای شما درخارج از کشور ضبط میشد…
نه، ببینید من در شروع خوانندگیام از بعضی آهنگهای خارجی که خوشم میآمد رویشان ترانههای فارسی میگذاشتم. مثلا یک ترانه روی یکی از آهنگهای اروپایی ساختم به نام ”پو عما تانگو” – فکر کنم ایتالیایی بوده یا والسی را شنیدم که خیلی خوشم آمد،… فکر میکنم والس هارمونیکا بود… روی یک آهنگ روسی ترانه ”مهتاب بندر انزلی” را ساختم. اما اینکه گفتید آهنگهایم در خارج از ایران ضبط میشد، باید بگویم فقط بیست آهنگ را فرستادم در هندوستان روی صفحه ضبط کردند که آن هم به این خاطر کهامکانات فنی لازم اینجا نبود.
موافقید برویم به تابستان امسال و در مورد کنسرتتان در رشت صحبت کنیم؟
من کاری کردم که به نظرم مردم دوست داشتند و گویا توانستم مردم را راضی کنم. روزنامه همشهری بود که فکر میکنم گزارشی از آن کنسرت منتشر کرده بود و نوشته بود در شب کنسرت عدهای عصا زنان عدهای در حالی که نوههایشان زیربالشان را گرفته بودند هم آمده بودند به این کنسرت. و راضی بودند از این کار من و یک عده هم به قول خودشان در شان ”عاشور پور” نمیدیدند که مطربی بکند به رسم آقای مهندس بازرگان، استاد دانشگاه و نخست وزیر مملکت که در کلاس درسش از من این گونه یاد کرد اما من اهمیتی نمیدادم و فقط میخندیدم. یادم هست آن روز که آن شاگرد ایشان که از دوستان من بود و حتی به من خبر داد که آقای بازرگان پشت سر من چه گفت، گفتم این حرف فقط یک خنده نیاز داشت که ما داریم میخندیم. یک چنین مشکلاتی من داشتم اما وقتی دیدم عدهای خوششان میآید به خاطر دل آنها من ادامه دادم، ببینید من آن زمان که در دانشکده، شعرهای گیلکی را اجرا میکردم، بسیاری از دانشجویان یا همکلاسیهایم که گیلک بودند خجالت میکشیدند و میگفتند که عاشورپور چرا این ترانههای دهاتی را اجرا میکند، در حالی که ادامه این کار من به خاطر تشویق افراد غیر گیلک بود. مدت زمانی شد تا دوستان هم ولایتی من رو آوردند به کارهای من یعنی خواندن ترانههای گیلکی و فولکلور. البته یک سال جلوتر از من ”یحیی معتمد وزیری” که دانشجو بود و به زبان کردی میخواند؛ اولین فولکلوریک خوان بود و در رادیو هم میخواند. وقتی من رفتم به طرف موسیقی فولکلور یک به خاطر زندگی در تهران نمیتوانستم به روستاها بروم و آهنگهای محلی راپیدا کنم. دوستان میآمدند میگفتند آقای عاشورپور یک آهنگ محلی دارم که اگر شعر نداشت، خودم روی آنها شعر میگذاشتم و اجرا میکردم. آن زمان من خیلی غرق کار نشده بودم. نت نمیدانستم و آهنگ را به حافظه میسپردم تا اینکه بعدها نت نویسی را یاد گرفتم و به ”سلفژ” مسلط شدم.
نت نویسی را تجربی یاد گرفتید؟
باید بگویم استادان عالی موسیقی در آن زمان از صمیم قلب کمکم میکردند. بله، حدود سال ۲۳ تا ۲۴ بود که یکی ازمعلمان مدرسه عالی موسیقی به نام آقای ”حسینی” که صدای خوبی داشت – بعدها رفت به آمریکا – و به صدای من علاقهمند بود. من را برد نزد استادی که خودش از آن تعلیم دیده بود، خانمی که خوانندهٔ اپرای وین بود به نام ”مادام لیلی بارا”. من نزد این خانم نزدیک به چهار سال تعلیم دیدم. بعد از آن هم شش ماه نزد یک خانم دیگر که خوانندهٔ اپرای مسکو بود تعلیم دیدم و این طور بود که برای من ممکن شد آهنگهای اپرایی و بخصوص ”کوراغلی” و بسیاری ازآهنگهای دیگر که ”محمد بلبل”، خواننده بزرگ اپرای باکو و بقیه خوانندگان میخواندند را بخوانم. من اگر بیشتر از این صحبت کنم احتمالا حمل بر خودستایی بنده خواهد شد!
اینهایی که گفتید همه روایت تاریخ موسیقی ایران است؟
ببینید من اگر بگویم از همه چیز اطلاع دارم دروغ گفتهام. منکودکی بیش نبودم که یک آهنگ گیلکی شنیدم. ترانهای مربوط به میرزا کوچک خان که خواننده آن حتی مجال نیافت صفحهٔ دومی را ارایه کند برای اینکه استقبالی از اینخواننده نشده بود. بعد از او چیزی حدود ۲۰ سال طول کشید که من ترانهای محلی خواندم. و بعد از من دیگران ادامه دادند… دخترم، من یاد یک ماجرایی افتادم که بین من و یک خوانندهای که بعد از من چند آهنگ فولکلور خواند اتفاق افتاد. نمیخواهم اسمش را ببرم چون من به عمل آن مرد ایراد دارم. یک بار که با این آقا برخورد داشتم دیدم که با من فارسی صحبت میکند من به شوخی به او گفتم؛ آقا من فارسی بلد نیستم. من گیلک هستم، با من گیلکی صحبت کنید. عجیب اینجا بود که به او برخورد دخترم! من یک حساسیت شدیدی پیدا کردم علیه کسانی که فراموش میکنند گیلک هستند، فراموش میکنند آن زبانی را که وقتی در ”نانو” میخوابیدند مادرشان با آن زبان برایشان لالایی میخواند و با آن زبان ”قربان صدقه شان” میرفت! بعضی میگویند من میتوانم حرف گیلکی شما را بفهمم اما نمیتوانم گیلکی جواب بدهم… چرا؟… چرا؟ من به حال این زبان مادریمان غصه میخورم. ما باید زبان فارسی را که زبان ملی ما است بدانیم اما چرا نباید وقتی به هم میرسیم گیلکی صحبت کنیم؟ چه اشکالی دارد…. مردم استانهای مختلف در اروپا هم لهجههای خاص خودشان را دارند. من این را از تجربهٔ زندگی ده سالهام در اروپا دارم. من ده سال در زمان بگیر، بگیرهای سیاسی از وطنم فراری بودم.
گفتید اروپا، در آنجا هم کنسرت برگزار میکردید؟ من هم در پاریس هم در آلمان و هم در لندن کنسرت برگزار کردم. حتی در آلمان که کنسرت برگزار کردم، بیش از چهار هزار نفر شرکت کردند. در لندن هم کنسرت ما با اقبال خوبی مواجه شد. اما به محض این که امکان بازگشت من به ایران را فراهم کردند، یک لحظه تردید نکردم و به ایران برگشتم. من هیچوقت به این فکر نمیکردم که به خاطر ارایه موسیقی به مردم ازآنها پول بگیرم. به جز زمانی که بعد از دو سال از زندان آزاد شدم، فقط دو شب کنسرت دادم که وضع زندگیام را بهتر کنم. آن موقع زنم هم به خاطر اینکه تفکرات من را داشت، دستگیر شده بود. بعد از کودتای شاه که به همراه چند نفر دیگر از بخارست به ایران آمدیم، در انزلی دستگیر شدیم و به مدت دوسال در زندان بودیم و بعد از آزادی دیگر فعالیت چندانی نداشتم.
چرا فعالیت چندانی نداشتید؟
تا دو سال بعد از آزادی از زندان فعالیت چندانی در زمینه موسیقی نداشتم تا اینکه در زمان دولت آمرزیده مصدق این انسان ملی که ما قدرش را نمیدانستیم، جوانی به نام ”ناصحی” به جان من افتاد و به من اصرار کرد که باید با رادیو همکاری کنم و البته ناصحی بود و ثمین باغچهبان. آنها گفتند این یک وظیفه برای تو است زیرا بعضیها دارند موسیقی ما را خراب میکنند. برخی دارند حرف موسیقی ایرانی را با زبان موسیقی هندی، ترکی استانبولی و غیره میزنند که من هم به اصرار آنها به رادیو رفتم. در این دوره دیگر آن امکانات قبل را نداشتم یعنی دسترسی به آهنگهای فولکلور گیلان نداشتم. تنها چهار آهنگ فولکلور درآن دوره خواندم و بقیه به شیوه محلی بود که دو سه تا ازشعرهایش را ”محمود پاینده” سروده بود و یک ترانهای هم ”شهدی لنگرودی” ولی بقیه ترانهها را خودم سرودم و مرحوم ”محمد میر نقیبی” آهنگهایشان را ساخت. من قبل این سالها هم گفتم در رادیو کار میکردم در سال ۱۳۲۵ که فرقه دموکرات را در آذربایجان سرکوب کردند، انجمن موسیقی که در آن زمان تشکیل شده بود از بزرگان موسیقی کشورمان مثل صبا، کلنلوزیری، آقای مرحوم روح ا… خالقی و غیره برنامهای را به همین مناسبت تدارک میبینند که من از نیت آنها اطلاع نداشتم، ولی خود ”خالقی” و دیگران میدانستند که مناسبت برنامه چیست. من خواندم، بعد ”معتمد وزیری” خواند و ”بنان” که ترانهاش را خواند من به مرحوم ”خالقی” پرخاش کردم که این چه بود که آقای ”بنان” خواند. و چرا به فرقه دموکرات آذربایجان حمله کردند؟ چه کسی میگوید که آذربایجان میخواست خیانت بکند. وقتی فرقه دموکرات آذربایجان شکست خورد و ارتش ایران ریخت در آذربایجان و فرزندان فعال سیاسی آنجا را که دلشان میخواست ملتشان رفاه و آسایش داشته باشد را کشتند هیچکس از آنها حمایت نکرد آن آقای ”استالین” که گور به گور شود انشاا… (البته گوری برایش وجود ندارد چون جسدش راسوزاندهاند و در شیشه کردهاند و حالا باید بگویم شیشه به شیشه شود!) دست ارتش ایران را باز گذاشت برای حمله به فرزندان خون به جگر آن ملت. من از اینجا به شدت ناراحت شدم و آنجا بود که گفتم من نه با موسیقی ملی کار میکنم. نه رادیو. و دیگر هم همکاری نکردم تا اینکه در سال ۱۳۳۲ از زندان آزاد شدم و مابقی را هم که قبلا گفتم چه شد که به رادیو برگشتم … در سال ۳۲ هم که به رادیو برگشتم دو سال بیشتر کار نکردم تا اینکه در سال ۳۶ و ۳۸ که دوباره موسیقی را شروع کردم.
در سالهای اخیر آهنگهای جدیدی دارید که هنوز پخش نشدهاند، قصد ندارید آنها را کاست کنید؟
چرا من به فکر این قضیه هستم که چند تایی از کارهایی را که اشعارش از مرحوم ”طبری” است و یا آنهایی که خودم در سالهای زندان سرودهام را نوار کنم و منتشر کنم. منتها این کار را با همکاری کسانی که قرار است کتاب بنده را منتشر کنند، انجام میدهم. حالا نمیدانم دقیقا کی این اتفاق میافتد. من از سه سال پیش برای این کار آمادگی داشتم منتها امکانات اجرایی نداشتم. ببینید بسیاری هستند که به کل با تفکر سیاسی من مخالفند و با من کار نمیکنند. (از نظر من اشکالی ندارد چون من آن قدر حس آزادی، آزادیخواهی و آزادگی دارم که بگویم آنها هم حق دارند مخالف تفکر من باشند) عدهای دیگر تفکر سیاسی برایشان مهم نیست اما شاید فکر میکنند که کار کردن با من برایشان ایجاد دردسر بکند. خلاصه گرفتاریها مانع از این میشود که این آهنگها در دسترس مردم قرار بگیرند.
راستی آقای عاشورپور یادم رفته بود قبلا سوال کنم این قضیه جمع شدن پوسترهای شما از سطح شهری زمان کنسرتتان در رشت چی بود؟
ببینید چیزی که برای من مشکل ساز شد؛ برنامهای بود در یک سال و نیم قبل در بندر پهلوی [انزلی]. شب مراسم بزرگداشت هنرمندان بندر پهلوی [انزلی] بود. قبل از آن یکی از افراد سرشناس بندر پهلوی [انزلی] را که با هم رابطهای داشتیم انداخته بودند به جان من تا بیایم به مراسمی که حتی جرات نداشتند در دعوتنامههایش اسمی از من ببرند و من وقتی متوجه این قضیه شدم در همان مراسم به آن آدمی که مرا کشانده بود به بندر پهلوی [انزلی] به شدت گلایه کردم و گفتم چرا من را به مراسمی دعوت کردی که جرات ندارند اسم من را ببرند. او هم رفت به کسانی که از او خواسته بودند من را به این مراسم بیاورد شکایت کرد و جواب شنید که ما برای اینکه مردم اینجا را سورپرایز کنیم اسمی از ”عاشورپور” در دعوتنامهها نبردیم. بعد از آن بود که من را دعوت کردند روی سن و من هم آنجا دیگر هرچه دلم خواست گفتم و هیچ فکر نکردم که بعدها چه اتفاقی برایم میافتد. آنجا دیگر واقعا سیاسی شدم نه هنری. سه روز بعد هم شنیدم که متاسفانه رییس ادارهٔ ارشاد بندر انزلی را عوض کردند و یک سال و نیم بعد که قرار شد کنسرتی بگذارم و امیدوار بودم که درآمد این کنسرت را در زادگاه خودم خرج مردم کنم متاسفانه چیزی حدود سه میلیون و هشتصد هزار تومان ضرر کردیم.
بعد از آن کنسرت و بعد از واقعه زلزله بم در شهر پیچیده بود که شما میخواهید با آقایان …. کنسرت داشته باشید؟ من به خاطر مردم بم با این آقایان قطعا کنسرت میدادم اما در شرایط عادی با آنها کنسرت نمیدهم … اختلافی با آنها ندارم… من نمیتوانم در کنار کسی که به زشتی با من عمل کرد قراربگیرم. نمیدانید زمان برگزاری کنسرت من در رشت چقدر از ما پول گرفتند. (…). ما تبلیغات آنچنانی نداشتیم برای اینکه پوسترهای ما را جمع کردند (…) گفتند نمیشود که پوستر به این شکل منتشر شود. گفتم آقا! این درست همان عکسی است که ما برای پوستر کنسرت تهران هم کار کردیم، من درست با همان قیافه در تهران روی ”سن” رفتم. گفتند نه خیر، باید عکس عوض شود و این یعنی اینکه تصمیم بر این بوده ما متضرر شویم. تمام غصهام این است که در دیار میرزا کوچک جنگلی آن آزادیخواه و آزادمرد وطن ما، من را آزار دادند. من نمیخواهم بیشتر از این گلایه کنم. فقط به خاطر مردمی که عشق منهستند. در گیلان با من بد کردند نه فقط این بار، بلکه سالها پیش و آن زمانی که من در راس شرکت دامپروری سپیدرود گیلان گذاشته شدم، از من خواسته بودند که عدهای از کارگران را اخراج کنم و من نمیخواستم به خاطر سیاست یازده خانواده را از نان خوردن بیندازم.
آقای عاشورپور با شما که هر وقت مصاحبه میکنم مطمئنم میتوانم تا چند ساعت به این صحبت ادامه بدهم. از اینکه تحمل کردید و پاسخ سوالاتم را دادید، متشکرم.
من هم از شما متشکرم که به یاد من بودید.
می توانید به برخی از ترانههای استاد عاشور پور در لینک زیر گوش کنید
http://sonarmusic.ir/?s=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1+%D9%BE%D9%88%D8%B1
منبع: گیلان امروز به نقل از سایت دوستان لوموند دیپلماتیک