تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

با سردار سپه؛ از اشتیاق تا ناامیدی (قسمت نهم)

نویسنده: زهره روحی

الف. توزیع قدرت شبه فئودالی و مقدمات ظهور «رضا شاه»

اما چنانکه ملاحظه شد، و پیش از این گفتیم، سقوط قاجار، در غیاب هر گونه کنترل دموکراتیک انجام گرفت. هر چند سلطه استبداد قاجاری در هم شکسته می‌شود و  منافع اقشار و گروههای مختلفی که تا آن زمان همگی تحت عنوان «رعایا» شناخته می‌شدند، از هم متمایز  و آشکار می‌شوند ـ و بدین ترتیب «جنگ خدایان» و یا «نزاع ارزشی و منافع طبقاتی»، تبدیل به امری اجتناب ناپذیر میگردد ـ اما از آنجا که هنوز بازنگری انتقادی بر اقتدار و سلطه نگرشهای تک ساحتی، انجام نگرفته، عرصه ظهورِ «تفاوت» و «تمایزات» با سرکوب مواجه می‌شود. به هر حال در این طیفِ وسیعِ رعایای گریخته از بند استبداد قاجاری، همه گونه قشر و طبقه و تعلق خاطر به قلمروهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسیِ مختلف وجود داشته است که از آنجا که خود نیز به همان افقهای تمامیت خواه تعلق داشتند، تنش و ستیزی خشونت آمیز بر سر قدرت، سر می‌گیرد. وانگهی نباید از این مسئله غافل شد که تا زمانی که در همین مرحلهٔ خشونت آمیز تمامیت خواه به سر می‌بردند ، صرفِ همین رقابت و تنشِ حتی خشونت آمیز، تنها وسیله مشخص و متمایز کردنِ منافع «خود»، از «دیگری» بوده است، چیزی که بدان ستیز طبقاتی می‌گوییم. و افراد از طریق مطرح و دنبال کردنِ مطالبات متمایز، می‌توانستند هستی اجتماعیِ «خود» را در قلمرو عمومی، به مرحله «ظهور» برسانند و بدین ترتیب توسط طرحها و برنامه هایشان، جایگاه طبقاتی خود را به آینده بیافکنند. (بخوانیم ضمانت اجراییِ بازتولید حضور خود در آینده)؛
اما نکته مهم اینکه در آن شرایط، علارغم مطالبات اصلاح طلبانه در نظام اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، در جامعه مدنیِ ایرانِ آن ایام، اصلاً امکانی وجود نداشته تا رخداد دموکراتیک «آزاد سازیِ تفاوتها» و کنده شدن از دیدگاههای تک ساحتی اتفاق افتد. نمیتوانسته، زیرا جایی برای آموزه های دموکراتیک بین گروههای اجتماعی مختلف وجود نداشته است. یا اگر هم بوده قابل ظهور و دارای اتوریته نبوده است. چرا که زمانه، زمانهٔ خشونتِ تمایزات و تفاوتها است. به بیانی دیده شدنِ توأم با سرکوب تمایزات فردی و گروهی در قلمرو عمومی: شکسته شدن پوسته ای که به نام «رعایا» بر روی اقشار مختلف کشیده شده بود. و اصلا خوب است به یاد آوریم که گفتمان بحث ها و مفاهیم «دموکراسی»، «حقوق شهروندی»، و «تمایزات» همین یکی دو دهه اخیر است که در جامعه مدنی ایران علنی شده است؛ آنهم به یاری رسانه های اینترنتی و ماهواره ای و روزنامه ها و کتابهایی که به انحای مختلف انتقال دهندهٔ لُب کلام اندیشه های «انتقادیِ مدرنیته» و یا «پست مدرنیستی» در غرب (همچون فوکو و بوردیو) است که امروزه جایی بس مهم در علوم انسانی یافته  است.
بنابراین در آن ایام، مسئلهٔ ستیز بین اقشار و طبقات اجتماعی ـ که به گفته تحلیل گران یکی از دلایل مهم سقوط پیاپیِ دولت و ضعف حکومت مرکزی (تا قبل از ظهور رضا شاه)، به شمار می‌رفت ـ اجتناب ناپذیر بوده است. زیرا برای ملت ایران که مدتهایی مدید تحت نظارت و سرپرستی مقام و جایگاهی قیم وار بوده، عملِ «خروج از نابالغی»، راهی به جز خشونت، سرکوب و اعمال قهرآمیز نداشته است: بر حق دانستنِ «خود»، نسبت به «دیگریِ متمایز و  غیر از خود». همان وضعیتی که بعدتر برای برخی از تحلیل گران مشروطه می‌توانست مبهم باشد. آنهم به دلیل شکاف عظیمی که از یک سو از ساختار حکومتیِ مبتنی بر قوانین مشروطه توقع می شد و از سوی دیگر در نحوهٔ عمل فئودال مآب رجال دیده می‌شد. صاحب منصبانی که به شیوه فئودالی عمل می‌کردند و با وجودیکه خود را به سرمایه های نِمادین مشروطیت می‌آراستند، اما قدرت و ثروت را همچنان به شیوه عشایری درک و توزیع می‌کردند.  
اما در خصوص حمایت شخصیت های ملی از فرقه های عمده آن ایام (چه اعتدالی و چه دموکرات)، شاید بتوان گفت آنجا که فی المثل سخن از  رهبری ستارخان و باقرخان در صف مقاومت هواداران فرقه اعتدالی در تهران می‌شود، این حمایت، هم به دلیل عدم تندروی های فرقه اعتدالیون (در برابر برخوردهای رادیکال دموکرات ها می‌توانست بوده باشد) و هم به دلیل بدفهمی که در آن ایام از «سکولار» و یا تز «جدایی دین از حکومت» وجود داشته است و معمولا روحانیان بدان دامن می‌زدند. شاید برخی از روحانیان در آن ایام، مایل بودند تا به واسطه این تز، خود را وارد حیطه قضایی و نفوذ در قدرتِ حکومت بر توده های مردم کنند، و یا تجار بزرگ و یا اشراف زمیندار، مایل بودند تا با استفاده از دین، به مثابه ابزار فرمانبردار کردنِ اقشار ضعیف، بتوانند بر مناسبات اجتماعیِ «کار»، به شیوه فئودالی مسلط شوند؛ اما برای ستارخان و یا باقرخان به دلیل آزمون بزرگ سازش ناپذیری شان در ضدیت با هر آنچه علیه انقلاب مشروطه حضور می‌یافت، وضع فرق میکند. چون نه از جایگاه روحانیتی برخوردار بودند که بتوانند در عرصه قدرت، جایگاه  مهمی به خود اختصاص دهند و نه از ثروت و جاه و جلال، که بخواهند سرمایه نمادینِ به دست آورده را (به عنوان قهرمانان ملی)، برای افزایش ثروت و یا بالا بردن جایگاه اجتماعی و سیاسی خویش به کار گیرند؛ بنابراین به نظر می‌رسد در آن ایام به طور کلی مطالبات قهرمان ملی نسبت به انقلاب مشروطه، مبتنی بر نگرشی «پهلوانی» در عرصه سیاسی بوده است. چیزی که بتواند بیانگر و ضامن اجرای حمایت از  اقشار ضعیف اجتماعی و مبارزه با ظلم و تعدی نسبت به جان و مال مردم باشد. اما آیا طرح و برنامه اصلاحاتی ای که اشراف زمیندار و یا تُجار ثروتمند و یا به طور کلی اعتدالیون، با نام تغییر شکل یافته اصلاح طلبان …، در پی اش بودند ـ که همینجا به یاد آوریم که این «پهلوانان» حداقل در مدتی با همین گروه محافظه کار ائتلاف کرده بودند ـ، به راستی می‌توانست حامی و حافظ منافع اقشار ضعیف اجتماعی، و نیز تلاش برای رشد و آگاهی آنها و یا رعایت قوانین مشروطه و گسترش آن به نفع توده های مردم باشد!؟ در خصوص جنبش جنگلی ها و میرزا کوچک خان، دیدیم که بر خلاف فرقه اعتدالیون، به جای حمایت از زمینداران بزرگ، از زمینداران کوچک حمایت می‌کردند و خواهان کمک مالی به کشاورزان خرده پا و نیز حامی توده های فقیر و گرسنه بودند تا جایی که [انگلیسی ها] به میرزا لقب «رابینهود سواحل خزر» داده بودند. زیرا همانگونه که قبلا گفته شد وی همراه با یارانش، ثروتمندان و اعیان را به نفع فقرا و گرسنگان غارت می‌کرد [۴۰]. به طور کلی در آن ایام، مفهوم «جداییِ دین از سیاست»، بد فهمیده میشد و از آنجا که از سوی حزب دموکرات، تلاشی جدی برای اصلاح این بدفهمی انجام نمی‌گرفت، روز به روز بیشتر در ورطه بد فهمی فرو می‌رفت و در نهایت آسیبی جدی به آن میزد. و ناگفته نماند که بعضی از اعضاء و هواداران فرقه دموکرات در این بدفهمی نقشی مهم داشتند. زیرا موضع گیری های غلط و افراطی شان نسبت به دین، از عقایدشان تزی «ضد دین»، ساخته بود [۴۱]؛ که البته گاهی حتی توهین آمیز هم می‌شد. بنابراین بی دلیل نبود که برخی روحانیون نیز به همان موضع گیری افراطی و آسیب زننده قدم می‌گذاشتند. و در ستیزی بیهوده و نفس گیر روز به روز بیشتر یکدیگر را ضعیف می‌کردند. ملک زاده، به نقل قول وزیر مختار انگلیس می‌نویسد: «در حالیکه بیشتر بازاریانِ تحت نفوذِ علمای سنتی، از اعتدالیون پشتیبانی می‌کردند، روحانیون که دلیل پنهان و مبهمی برای مخالفت با اصلاحات داشتند، مردم عادی به ویژه صنتعگران و کسبه را فریب داده و به آنان می‌قبولاندند که دموکراتها دشمن قسم خورده اسلام هستند» [۴۲].
  جایی که به دین اهمیتی سیاسی داده ‌شود و حضور آن در برنامه های اصلاحاتی تقاضا شود، نمی‌توانست معنایی به جز نارضایتی شدید از شرایط جدیدی که توسط دموکراتها شکل گرفته بود، داشته باشد. حزب محافظه کار (اعتدالیون، و بعدتر اصلاح طلبان) می‌دانستند، نقطه آسیب دموکراتها، تنها می‌تواند از ناحیه توده ناآگاه، باشد. سوای مواضع رادیکال دموکراتها در امور اجتماعی و سیاسی، بیش از هر چیز «ضد اسلام» جلوه دادن آنها نزد توده ناآگاه می‌توانست کارایی لازم را داشته باشد. دامی که خود دموکراتها در گسترده شدنش سهمی مهم در آن داشتند. در حقیقت شاید بتوان اینگونه گفت که دموکراتها درکی «واقعی» از خود و امکاناتشان در مجموعه انضمامی ‌تحت عنوان شرایط اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی ایرانِ ایام خود، نداشتند. به جای جذب توده های عقب مانده فرهنگی و اجتماعی (بخوانیم پرورشِ ملت بی سواد و خرافاتی)، پا در قدمگاه لج و لج بازی با اعتدالیون گذاشتند. و تازه بین خود هم دچار نفاق و تفرقه شدند. چنانچه اگر در زمانی موضع اصلی دموکرات ها در میان آنهمه آشوب و هرج و مرج و گسست های ایالتی و قومی نواحی مختلف، حمایت بی چون و چرا از حکومت مرکزی و تلاش جهت تقویت آن بود، بعد از قرارداد ۱۹۱۹، خود این حزب هم به جریان گسست و تفرقهٔ تصویه های پس از انقلاب می‌پیوندد و تبدیل به دو پاره می‌شود: «تشکیلی ها» که مخالف قرارداد ۱۹۱۹ بودند و از آن زمان به بعد به طرفداران شورشهای ایالتی، جهت خود مختاری پیوستند و «ضد تشکیلی ها» که با وجود خیانت کاریِ وثوق الدوله، همچنان از حکومت مرکزی حمایت می‌کردند زیرا نگران فروپاشی ملی بودند. بهار که خود از اعضاء دموکرات بود، در خصوص موضع گیری خود که او را موظف به حمایت از حکومت مرکزی می‌کرد اینطور می‌نویسد:    
«با درک این مسئله که عدم تمرکز ایالتی به آسانی منجر به از هم گسیختگی ملی می‌شود، من از دولت مرکزی حتی وثوق الدوله حمایت کردم و از کوچک خان، خیابانی، و تقی زاده، با وجود اینکه شخصا آنان را تحسین می‌کنم، انتقاد کردم. به همین دلایل من به حمایت خود به طرفداری از ایجاد دولت مرکزی قدرتمند ادامه داده و بر علیه “تشکیلِ خود مختاریهای ایالتی” هشدار دادم»[۴۳].  
 

ادامه دارد…

منابع:
۴۰. آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۴۱.
۴۱. م. کاظمی، «ما چه می‌خواهیم؟» و «مطبوعات ایران»، فرنگستان  ۱۱ اردیبهشت و مرداد ۱۳۰۳، ص ۱ـ۱۱ ، ۱۵۴ ـ ۱۶۰ ؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۵۵.
۴۲. British Minister to the Foreign office, Monthly Rerort for June 1910, F. O. 371/Persia. 1910/34-1441 ؛ ملک زاده ، تاریخ جلد چهارم ، ص ۲۱۲؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۳۳.
۴۳. بهار، تاریخ احزاب ، ص ix   ؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ،  ص ۱۵۲.