تاریخ فرهنگی ایران مدرن
پروژه تاریخ فرهنگی به بررسی گسترده فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و در آن، فرهنگ معاصر ایران، عمدتا از خلال یازده ورودی، مطالعه و ارائه خواهد شد. این یازده مدخل برای گردآوری داده‌ها و پژوهش بر آن‌ها پیش بینی شده اند و عبارتند از: شخصیت ها (کنشگران)، نهادها، آثار، فرآیندها، رویدادها، زمان، مکان، اشیاء، مفاهیم، اسناد و سایر.

از ایده ­آلیسم جبهه تا واقع­ نمایی پزشکی

بررسی چند فیلم تاثیرگذار ابراهیم حاتمی­ کیا

حاتمی ­کیا، فصل به فصل، با موج وسیع­تری از مخاطبان خود ارتباط برقرار کرده است. شاید بی­دلیل نباشد که او بعدها حتی سریال «حلقه­ ی ­سبز» را برای تلوزیون که پرمخاطب­ترین رسانه ایران است کارگردانی کرده است.

حاتمی­ کیا اما همچنان که مرحله به مرحله بر مخاطبان خود افزوده است، فصل به فصل بر خود نیز «افزوده» و از پوست بایزیدی خودش بیرون خزیده است. اما بر خلاف بایزید که شاید رفته­رفته چشم از جهان بیرونی فرو بست و سفر به درون خویش آغازید، حاتمی­کیا رفته­رفته چشم به جهان بیرونی می­گشاید.

می­توان زندگی سینمایی حاتمی­ کیا را که انعکاس زندگی واقعی و مسایل و کشمکش­های زندگی اوست، به چهار قسمت تقسیم کرد. نخستین گام، حاتمی­ کیا در جبهه است. فیلم دیدبان می­تواند نماینده این دوره فیلم­سازی وی باشد. دوم، بازگشت از جبهه و پرسش از مردم. در این قسمت می­توان از آژانس شیشه­ای یاد کرد.  گام بعدی پرسش از جبهه (فیلم به نام پدر) و در پایان، پرسش از خود است (سریال حلقه­ ی ­سبز و فیلم سینمایی دعوت).

نکته­ای که آثار حاتمی­ کیا را برجسته و ممتاز می­کند، انطباق مرحله به مرحله مسایل شخصی حاتمی­ کیا با مسایل اجتماعی ماست. در گام نخست، مهمترین مسأله­ای که تمامی ما را همچون مردمان طاعون­زده در رمان آلبر کامو درگیر خود کرده، جنگ است. سپس هویت سربازانی است که از آرمان­ها و ارزش­های انقلاب دفاع کرده­ و اینک بازگشته­ اند. اما شهر را با خود و خود را با شهر «بیگانه» می­بینند. در اینجاست که «جبهه» نمادی از پاکی و تقدس و «شهر» نمادی از فریب­کاری و نیرنگ و زراندوزی تلقی شده و در مقابل هم نشانده می­شوند.

اما «جبهه» و «سربازان» تنها عناصری نیستند که در متن فرهنگی و زندگی اجتماعی ما، «چیز»هایی در بیرون باشند. «جبهه» نمادی از ارزش­ها و آرمان­هایی است که توسط همه ما در «شهر» و لابلای صفحات زندگی روزمره به خاک سپرده شده­اند. حاتمی­کیا در فصل دوم فیلمسازی خود به طرزی معترضانه یادآور این «غفلت» می­شود. اما در فصل سوم از زندگی هنری­اش او یادآور همین غفلت و فراموشی برای همرزمان خود است. در اینجا حاتمی­کیای سرباز بازگشته از جنگ و معترض از مردم، بر علیه هم­رزمان خود می­شورد و خود را به عنوان یک «سرباز» مورد پرسش قرار می­دهد. اما پرسش او از «سرباز» چیزی جز پرسش ما و جامعه ما از آرمانها و ارزشهای خویش نیست. مگر نه آنکه «جبهه» نماد ارزش­های مشترک چند نسل از انقلابیون ما، حتی آنهایی که به هر ترتیبی پس از انقلاب مرافقت و موافتی با جبهه و جنگ نداشتند، بود؟

در دو اثر اخیر حاتمی­ کیا، با گشایش فصل جدیدی از زندگی وی روبرو هستیم. فصلی که در آن حاتمی­ کیا نماینده گروه یا طبقه­ مشخصی نیست. در اینجاست که حاتمی­کیا به تمامی، حاتمی­کیا است. درست در نقطه­ ای که او به تمامی، «خود»اش است، عمیق­ ترین مسایل فرهنگی و اجتماعی ما را نمایندگی می­کند. در این مرحله از زندگی سینمایی او، ارزش­ها و ضدارزش­ها در عامترین شکل آن مطرح شده و جنگ او میان دو قطب متخاصم (عراق و ایران) نیست. همچنین کشمکش میان «سرباز» و مردم نیست. و نیز او، یعنی «سرباز» با روحیه­ای خودانتقادگرانه با هویت «سرباز» یعنی هم-رزمانش عنادی ندارد. در فصل پایانی زندگی حاتمی­ کیا، جبهه بسیار فراختر است و اما به طرز پارادوکسیکالی جنگ بسیار درونی­تر و مرزها و سنگرها بسیار مبهم­تر اند. با این وجود، در این مرحله نیز او نماینده زمانه است. گفتیم که فصل پایانی فیلمسازی حاتمی ­کیا پرسش از خود است، و مگر نه اینکه مسأله اصلی امروز ما همین «خود» و بحران ارزش­ها و هویت ما است!؟

حاتمی­ کیا در این مرحله است که بیش از آنکه همچون همیشه یک پاسخ­گوی حاضرجواب و شایسته باشد، تنها و تنها یک پرسشگر صادق، شایسته و شجاع است. چرا چون خود او نیز پاسخ­هایی قانع­ کننده در چنته ندارد.

تمرکز حاتمی­ کیا در این مرحله بر حوزه «پزشکی» بی­دلیل نیست. حوزه­ ای که در آن مسأله مرگ و زندگی انسان مطرح است. همان حوزه­ای که میشل فوکو شروع مدرنیته را از آنجا می­داند. پزشکی­ مدرنی که در آغاز ورود خود به ایران، توانست سد پزشکی سینوی را، از پیش روی بردارد. پزشکی سینوی، که از پشتوانه سنت و حتی دین در ایران برخوردار بود. پزشکی مدرن تنها «نظام» و نهادی است که از پیش از انقلاب تاکنون به شکلی پایدار به حیات خود ادامه داده و از قدرت روزافزونی برخوردار شده است. این علم، توانسته رفته­رفته مهمترین تابو در ایران، یعنی جنسیت را به سود خود مصادره کند. و همان مردمان و مردان غیرت­مندی که به خاطر قانون کشف حجاب قیام­ها کردند و خون­ها ریختند، اینک زنان بیمار خود را به پیش پزشکان جوان از فرنگ برگشته­ های می­ فرستادند که «محرم» محسوب شده و اجازه دیدن و لمس کردن «ناموس» آنها را داشتند.

اگر چه از دیر باز تاکنون پزشکی در ایران از چنین ارج و منزلتی برخوردار بوده است، اما توجه به سه نکته در اینجا حایز اهمیت است. یکم اینکه هیچ یک از علوم مدرن دیگر نتوانستند به این سادگی جایگزین علوم سنتی شوند، چه رسد آنکه مهمترین تابوی ایران -جنسیت- را به سود خود مصادره نمایند. دیگر اینکه باید توجه داشت که مقبولیت عام پزشکان جدید تقریبا در دوره­ای رخ ­داد که برخی از مسئولان دینی، حتی با سربازگیری به دلیل آنکه سربازان را در مدت نسبتا طولانی به دور از آموزش­های مذهبی و تحت آموزهای غیر مذهبی قرار می­دهند، شدیدا مخالف­ بودند. از سوی دیگر پزشکان از دوره باستان تا پیش از ورود پزشکی مدرن، یا از طبقه مغان و روحانیان بوده و یا از دینداران و به هر حال قابل اطمینان و اعتماد مردم، به ویژه از نظر اخلاقی بودند. اینکه چه اتفاقاتی رخ می­دهد که پزشکان جوانی که در مدت طولانی­ تری آن هم در کشورهای غربی به تحصیل پرداخته­اند، «محرم» مهمترین تابوی ایران می­شوند جای بسی تامل است.

البته لازم به ذکر است که مسأله در اینجا این نیست که پزشکان مدرن در این دوران، شخصا چقدر اخلاقی بوده­اند یا خیر، و ما مدعی این نیستیم که پزشکان در دوره­های قبلی هیچ مشکل اخلاقی­ ای نداشته­ اند. اما صحبت بر سر جایگزینی دو نهاد سنتی و مدرن است که می­توانسته از بیشترین میزان حساسیت برخوردار باشد، اما بدون این­که کمترین حساسیتی برانگیزد، هژمونی خود را حاکم کرده است.

در اینجاست که حاتمی­کیا، شاید پیش از هر فیلم­ساز و کارگردان دیگری ما را نسبت به «غفلتی سراسری» آگاه می­نماید. پرسش اصلی حاتمی­ کیا در سریال حلقه­ ی سبز این است که آیا معجزه در جامعه مدرن ممکن است یا خیر؟ مهمترین نهادی که در این سریال، با ناباوری در مقابل این ایده ایستادگی می­کند، نهاد پزشکی است. اگر چه حاتمی­ کیا با پایان­بندی­ای ضعیف، مسأله را به سود علم­باوری و تجربه­گرایی پزشکی (فرد مرگ­ مغزی شده امکان بازگشت ندارد) و در مقابل عقاید سنتی-دینی ختم به خیر می­نماید، اما با یک سریال تلوزیونی، و فقط با همین سریال، تخم تردیدی را در بین داوطلبین اهدای اعضا می­پاشد که تبلیغات وسیع چند ساله پزشکان را بر باد داده و فریاد اعتراض آنها را بلند می­کند. این اعتراضات خود نشان­دهنده درجه تبلیغاتی بودن و سطحی بودن پذیرش افراد داوطلب عضو در ایران است.

در فیلم سینمایی دعوت، اما عملی عکس حلقه­ ی سبز رخ می­دهد. در اینجا «از دنیا رفتن» مطرح نیست، بلکه سخن بر سر «به دنیا آمدن» است. در حلقه ­ی سبز مسأله این بود که چه کسی -پزشک یا خدا- زمان و امکان «مرگ» را معین می­کند و در اینجا مسئله این است که چه کسی زمان و یا امکان «زندگی» را مشخص می­نماید. حاتمی­کیا با پرداختن به این دو نقطه مرزی -تولد و مرگ- از خود و از ما می­­پرسد که آیا مرگ و زندگی ما در اثر یک «دعوت» و با دانش و حکمت الهی رخ می­دهد یا آنکه در جامعه مدرن، تعیین­کننده همه چیز از جمله مرگ و زندگی، دانش، تخصص و مصالح بشری است!؟

علوم جدید دیریست که ابعاد مختلف زندگی ما را بازنمایی و مدیریت می­نمایند. پیشرفت علوم پزشکی تغذیه، فعالیت­های بدنی، شکل اندام ظاهری و… را تحت تاثیر قرار داده و زندگی روزمره ما را پزشکی­زده کرده است. اما پیشرفت­ علوم و فناوری در حوزه پزشکی و ژنتیک، علاوه بر  افزایش «طول»عمر  و نقاط میانی پیوستار زندگی ما، به تازگی دو نقطه مرزی، یعنی مرگ و تولد را نیز تحت­ الشعاع خود قرار داده اند.

اهدای اعضای افراد مرگ مغزی شده و سقط جنین دو موضوع جدی و چالش­ برانگیز در تمامی دنیا بوده­ اند که در ایران به سادگی پذیرفته شده و انجام می­پذیرند. این «پذیرش» سطحی و ظاهری از سویی ناشی از سیطره گفتمان پزشکی در ایران و شتابزدگی ما در انجام این فعالیت­ها، بدون در نظر گرفتن پیامدهای اخلاقی، اجتماعی و انسانی آن است، و از سوی دیگر نشانگر ظرفیتهای متفاوتی در اسلام و به ویژه تشیع است که چنین امکانی را (مثبت یا منفی) علی­رغم ادیان دیگر، مهیا می­نماید.

در فیلم سینمایی «دعوت» زوج­های مختلفی از اقشار اجتماعی متعدد از بازیگر سینما گرفته تا آقایی که زنی را صیغه کرده است، درگیر مسأله بچه ناخواسته­ای هستند که در راه است. از طرف آزمایش­گاه با تمامی این افراد تماس گرفته شده و به آنها گفته می­شود که حامله­اند. مطلعین سراسیمه خود را به پزشک -کتایون ریاحی- می­رسانند. پس از اطمینان از اینکه کودکی در راه است و ماجراهایی که بین آنها و اطرافیان پیش می­آید، آنها به پزشک دیگری که عمل سقط جنین را انجام می­دهد مراجعه کرده، اما در مطب پزشک به دلایلی از این کار منصرف می­شوند. دو پزشک زن به صورت دو قرینه­، یکی حیات­بخش و دیگری سقط­کننده زندگی­های جدید، در مقابل هم نقش بازی می­ کنند. نکته جالب این است که پزشک متخصصِ بارداری خود نیز با مشکل دیگران مواجه بوده و برای سقط جنین به پزشک دیگر مراجعه می­کند. این پیروزیِ پزشک سقط­ کننده با نقش دیگری خنثی می­شود. اصلی­ترین نیروی تاثیرگذار در منصرف کردنِ پزشکِ اولی، پزشک دوم یعنی سقط­کننده است، اما نقش پیرزنی که در مطب پزشک دومی حاضر بوده و با پیشنهاد مبلغی پول به زنانِ باردار و خریدن بچه، زنان باردار را از عمل سقط منصرف می­کند از همه جالب­تر است.

اگر چه فیلم حاتمی­ کیا کمتر به سیاهی­ ها و مشکلاتی که پیرامون مسأله سقط جنین در ایران است می­پردازد، اما بسیار تامل برانگیز است. حاتمی­ کیا در این فیلم، همچون سریال حلقه­ی­سبز، به عمیق­ترین دغدغه­ های وجدان انسانِ ایرانی امروزین نزدیک شده است. مسایلی که مختص به طبقه یا گروه یا سنینی خاص نیستند. از این روست که هم در دعوت، که در پنج اپیزود مختلف ساخته شده است، و هم در سریال حلقه­ی سبز کارگردان به سراغ افراد از قومیت­ها، شهرها، طبقات و حتی سنین مختلف رفته و همه آنها را در «داستان» شرکت داده است. در داستانی که «همه»ی ما در آن «شریک»ایم. چنان که حاتمی­کیا نشان داده است، در این داستان کسی از ما مقصر نیست. این داستان قهرمان یا ابر انسان ندارد. حاتمی­ کیا در این قسمت از زندگی خود، مسایلی را برای ساخت آثارش انتخاب کرده است که درست به مانند طاعون همه­ گیر است. مرگ و تولد، بدیهی­ ترین رخدادهای بشری هستند که برای هر کس رخ می­دهند. در مواجهه با این دو  نه اختیاری وجود ندارد، نه مقاوتی و نه می­شود به دنبال مقصر گشت.

حاتمی­ کیا در فصل آخر زندگی سینمایی خود، که شاید فصلِ بی­­فصلی باشد، با فرود آمدن از آسمان مسایل شخصی اولی ه­اش، در حکم کسی است که به خوبی زبان فهم و سخن گفتن با وجدان و حافظه­ ی ­جمعی ما را  یافته است. او هر چه بیشتر به درون می­رود، بیشتر به ما نزدیک می­شود.

 

مرتضی کریمی دانشجوی دکترای انسان شناسی دانشگاه تهران است